اسب در ايران
شهرمن / شماره 50 / 09 مرداد 1397
اسب در ايران
بخش1: نامهاي نازشخيز
دكتر مير جلالالدين كزّازي
از نگاهي فراخ و فراگير، همواره اسب، در درازناي تاريخ و فرهنگ ايران، حتّا در زمانهي ما که روزگار يازش و نازش به اسب و سواري و تازش نيست، جانداري بسيار گرامي و ارجمند بوده است؛ به گونه اي که اين چارپاي مهر افزاي شگفتيزاي را، جانداري سپند(=مقدس) و آييني نيز ميتوانيم دانست که جايگاه و پايگاهي در کيش ها و سامانه هاي باور شناختي ايراني نيز، يافته است. در روزگار ما هم، اسب هنوز، در دل کساني که با اين تيز پاي تندپوي خجسته خوي آشنا و در پيوندند، آن پايگاه و جايگاه ديرينه را داراست و آنان او را، چونان ياوري تکاور و ياري مهر آيين و وفادار، گرامي مي دارند و ارج مي گزارند.
نشانه اي نيکْ آشکار و ماندگار از والايي و ارجمندي اسب را، در نام هاي ايراني مي بينيم: در نامهايي با شکوه که بزرگان و بَرين پايگان بر خويش مي نهادهاند. در اين شيوهي ديرينهي نامگذاري در ايران، به گونه اي بي چند و چون، خجستگي و ارزش اين جاندار بشگون و همايون و اين آفريدهي گزيدهي پسنديده پديدار ميگردد و برهاني است بُرّا و نشاني است نمايان از دلبستگيِ برافزونِ ايرانيان به اسب.
پادشاهان و بزرگان و ناماوران را مايهي خشنودي و سرافرازي و بلند نامي بوده است كه در نام، نامي دلارام و بكام، با اسب پيوندي همواره و بي گسست داشته باشند. نمونه را، در نام يكي از گراميترين و گرانمايهترين شهرياران ايراني، اين پيوند دلپسند را مي توانيم ديد و يافت: گشتاسپ. گشتاسپ، پس از زرتشت، سپندترين و ارجمند ترين چهره در آيين زرتشتي و در فرهنگ بهديني است و اوست كه دين بهي را در جهان درميگسترد و به پاسِ آن، به نبردي دراز و ديرياز با ارجاسپيان كه هنوز به كيشِ پيش از زرتشت باورمند و پايبند بودهاند، تن در مي دهد و دست درمييازد. گشتاسپ به معني كسي است كه بر اسپي آرام و نرمپوي مي تازد.
از ديگر سوي، نام دستور داناي گشتاسپ، نامورترين فرزانهي افسانه رنگ ايران نيز آراسته به واژهي اسب است: جاماسپ. اين فرزانهي يگانه و اختر شمار شگفتيكار آنچنان دانا بوده است كه شمار سرشكهاي باران را نيز كه از آسمان بر زمين ميافتاده است، ميدانسته است. جاماسپ داماد زرتشت بوده است و دختر دانشور و نيك اختر او، پوروچْيستا، را به زني داشته است.
نامي ديگر، بَرين و بلند و فَرْوَر، كه با واژهي اسب زيور گرفته است، گرشاسب است. گرشاسب به معني سواري است كه بر اسبي لاغرميان برمينشيند و ميتازد. گرشاسب پهلواني است بزرگ و ناماور و سردودمان پهلوانان سيستان كه رستم دستان، آن گَوِ گوان، آن يلانْ يل، آن پُردلانْ پُردل، آن دلير شيرگير، در شاهنامه تبار بدو مي رساند. در فَرْگَرْدِ پانزدهم از سوتْكارْنَسْك، يكي از نسكهاي بيست و يك گانهي اوستا كه در گير و دار رخدادهاي زمان از ميان رفته است وفشردهاي از آن در نامهي پهلوي دينكرت بازآورده شده است، گزارش دلاوريهاي اين پهلوان پولاد چنگ و دستبرد (=ضرب شست)ها و كردارهاي شگرف اين گَوِ گزيدهي گُرد آمده است.
بر پايهي آنچه نمونه وار از ارج و ارز اسب نزد ايرانيان و تنها در زمينهي بازتاب آن در نامگذاري ايراني نوشته آمد، پايه و مايهي مِهينهي اسب و والايي اين جاندار اهورايي در فرهنگ و آيين ايران زمين، به گونهاي گمانْ ستيز و باورانگيز، بر آفتاب مي افتد و آشكار و پديدار مي آيد.