ایل گرایی باعث واپسماندگی کرمانشاه شده است
استاد ميرجلال الدين کزازي:
ايل گرايي باعث واپسماندگي کرمانشاه شده است
شهرمن – گروه جامعه
طبق وعده اي که در شماره گذشته نشريه داده بوديم، متن کامل سخنراني استاد مير جلال الدين کزازي در مراسم بزرگداشت ايشان در پي ميآيد. در شماره آينده نيز متن کامل سخنراني دکتر محمدعلي سلطاني در همين مراسم چاپ و منتشر خواهد شد.
آنچه من کرده ام، تنها در اين سوي و راستا بوده است که آشکارا و در کردار و به برهان، دانشورانه، اين سخن را به نمود بياورم؛ بر کرسي بنشانم؛ آن سخن اين است:” ايران بهترين سرزميني است که مزدا آفريده است”. من با پاره پارهي هستي خود، با تک تک ياخته هايي که پيکر مرا مي سازند، به اين سخن باور دارم. تلاش من آن بوده است که نشان بدهم چرا، چگونه ايران بهترين سرزميني است که مزدا آفريده است. در پي آن، به ناچار ايراني بهترين باشندهي جهان است؛ زيرا که در اين سرزمين ميزيد.
با اين مهر سرشار، تلاش پرشور؛ با اين باور استوار، آشکارا، بي چند و چون، با برّاترين برهان، نشان داديد؛ آشکار داشتيد که کرمانشاهي ناسپاس نيست. اگر کسي گامي هر چند خُرد، براي کرمانشاه، با نگاهي فراختر، براي ايران: اين سرزمين سپند اهورايي که سرزمين هزارهها است بردارد، از نگاه خيره و تيزبين و باريکنگرشما نهان نخواهد ماند.
ما کرمانشاهيان، دستاني داريم، گاه از سرگله مندي و آزردگي، آن را بر زبان مي رانيم، اما شما امشب به شيواترين شيوه، آشکار داشتيد که آن دستان، آن زبانزد، بيش به شوخي مي ماند؛ آن زبان زد اين است که “کرمانشاهي خودي گز است”؛ بي گمان چنين نيست. ما کرمانشاهيان مردماني هستيم نکته سنج، نکته ياب، بذله گوي.اين هنر گاهي زبانمان را تلخ و تيز و گزنده مي گرداند؛ اگر همشهريان را با اين زبان گاهي مي گزيم و مي گزاييم، به پاس اين است که آنان را خودي مي دانيم. ما با نزديکانمان، شوخ سخن مي گوييم؛ اما هر زمان که منش و کردار در کار مي آيد، آشکار مي داريم که ارج همشهريانمان را به شايستگي ميدانيم. من سرآن ندارم که سخني درازدامان را با شما در ميان بنهم. اگراينجا در پيشگاه شما ايستاده ام، به پاس سپاس است. نخست سخن اين است که من هيچ سپاسي بر جاي کسي ندارم. آنچه من کرده ام نخست به پاس دل خود بوده است. آنرا خويشکاري خود مي دانسته ام؛ آن بايستگي که مي بايست آن را به انجام مي رسانيده ام.
اگر من کوشيده ام که گوشههايي از اين سرزمين بزرگ پهناور را، از فرهنگ گرانسنگ نازشخيز بيمانند آن را، از ادب شکرين و شيوا و شورانگيز و شرر خيزش را به ايرانيان و گاه به جهانيان بشناسانم، اين کار را به پاس باور پولادين خويش به ايران کرده ام.
باور استوار و بي چند و چون من آن است که در بندي از”گاهان” آمده است. آنچه من کرده ام تنها در اين سوي و راستا بوده است، که آشکارا، در کردار، به برهان، دانشورانه اين سخن را به نمود بياورم؛ به کرسي بنشانم؛ آن سخن اين است:” ايران بهترين سرزميني است که مزدا آفريده است”. من با پاره پارهي هستي خود، با تک تک ياخته هايي که پيکر مرا مي سازند به اين سخن باور دارم. تلاش من آن بوده است که نشان بدهم چرا، چگونه ايران بهترين سرزميني است که مزدا آفريده است. در پي آن به ناچار ايراني بهترين باشندهي جهان است؛ زيرا که در اين سرزمين ميزيد. بهتري سرزمين نمي تواند مردماني بد، دژانديش، تيره دل، خيره روي، دشمنکام، مردم ستيز، بدخواه ديگران داشته باشد. بارها گفته ام اگر آنچه بر اين سرزمين در درازناي تاريخ رفته است، بر هر سرزميني ديگر در پهنهي گيتي ميرفت، يا يکسره از گسترهي تاريخ و جهان زدوده ميشد، يا مردماني که از اين سرزمين ها برجاي ميماندند، مردماني مي شدند ددآيين، بيفرهنگ، پليد. ما ماندهايم، طوفانها را از سرگذرانيدهايم، اما سرافراز، بشکوه، بهين، مانده ايم. اين هنر ايراني است. تنها مردمي هستيم که توانستهايم از تازش، نازش بيافرينيم؛ از ويراني، آباداني؛ از پليدي، پاکي؛ از شکست و ناکامي، پيروزي و بهروزي و کامگاري؛ وگرنه، نمي مانديم در پهنهي تاريخ. من کرمانشاه را دوست ميدارم، نه از آن روي که کرمانشاهيام؛ درست، از آن روي که ايران را دوست ميدارم، نه از آن روي که ايرانيام. دوستي من، ايران و کرمانشاه را، دوستي پيشيني نيست، دوستي پسيني است. دوستي پيشيني چشم و گوش را ميبندد، خرد را در دام خامي مي افکند؛ اما دوستي پَسيني، دوستي آگاهانه، دانشورانه است. من ايران را دوست ميدارم چون ايران را ميشناسم. کرمانشاه را هم دوست مي دارم چون ساليان کودکي و نوجواني خود را در اين شهر گذرانده ام. فريفتهي پيکره و برون نميشوم. گاهي از کرمانشاهيان، راست و روشن، پوست باز کرده بگويم، بدي ديده ام، اما اين بدي را هرگز من به خوي و خيم و ژرفاي منش و روان کرمانشاهيان باز نخوانده ام. کرمانشاه را دوست مي دارم زيرا دوست داشتني است. کرمانشاه نمونهاي است خُرد از ايران بزرگ، ايران پهناور فرهنگي و تاريخي، نه ايران جغرافيايي؛ آن ايران شورانگيز، آن ايران تاسه خيز؛ ايراني که هر زمان از آن نام ميبريم، موي بر تنمان افراشته ميشود. آن ايران را من دوست مي دارم. ايران مانند هر سرزمين ديگر فرازها و فرودها داشته است؛ اما هنر ما ايرانيان اين است که در فرود نماندهايم. افتادن در فرود، انگيزهاي نيرومند، بهانه اي بهينه شده است که فراز را بجوييم.
دشمنان ميانگاشته اند که بر ما ستم روا ميدارند؛ اما نميدانسته اند که به گونه اي يار و ياور ما بوده اند، در پيشرفت، در بهترشدن. تازشها نيروهاي نهفته و خفته، در ما ايرانيان، را به کردار درآورده است؛ شکوفانيده است. شيرازهي فرهنگ ايران بارها از هم گسيخته است؛ ما آن را، ديگر بار، استوارتر به هم پيوستهايم. خجسته باد بر ما تازشها، دشمنکاميها! ستيزههايي که با ايران و ايراني ميشود، ما را بيش از پيش به هم مي پيوندد، از واگرايي به همگرايي ميکشاند. باکمان نيست؛ ايران سرزميني جاويدان است. به آساني نميپژمرد، از هم نميپاشد؛ سخت جانيم، مانند زبان پارسي که در بنياد و گوهره، سخت جانترين زبان جهان است؛ از بوتهي آزمونهاي سهمگين گوناگون، همواره سربلند، بي گزند بيرون آمده است. دل مي سوزم بر کرمانشاه. ما خود را شهروند کرمانشاه مي دانيم؛ اما به راستي، در منش و کردار، گاه شهروند نيستيم، هنوز روانشناسي ايلي، خواه ناخواه، بر ما چيرگي دارد. خود را با ايلي که بدان وابسته ايم، مي شناسيم و به ديگران مي شناسانيم. يکي مي گويد من از ايل کلهرم، دومين مي گويد من از گورانم، آن سه ديگر مي گويد من قلخانيم؛ همهي اينها ارزشمند است؛ ما ايل خود را بايد گرامي بداريم، به آن بنازيم؛ اما اگر فراختر بنگريم، همهي ما شهروندان شهر کرمانشاه و استان کرمانشاه هستيم. نخست بايد به شهر و استان خويش بيانديشيم سپس به ايل خود. اگر مردي شايسته، کار خود را به درستي انجام مي دهد، او را ياري برسانيم؛ زمينه را براي کار او فراهم بياوريم. اما گاهي -به درد و دريغ بايد بگويم- چنين نيست؛ مي خواهيم او را به زير بکشيم؛ چرا؟ چون از ايل ما نيست، چون او را خوش نمي داريم. اين رفتار مايهي واپسماندگي کرمانشاه شده است. سال ها پيش گفتم اگر کرمانشاه خود را بشناسد؛ خود را بازيابد؛ نيروهاي نهفته در خويش را به کار بگيرد -به آواز بلند مي گويم: ابر شهر خواهد شد در ايران. اما نيروها به هرز و هدر مي رود، در سايهي آن روانشناسي گسلندهي پراکننده که بر واگرايي استوار شده است. آرزو دارم که کرمانشاه، آنچه مي تواند بود، بشود. کرمانشاه بسيار برتر و فزونتر از آن است که هم اکنون هست.