بايد روحيهي نقد پذيري را در انجمنها به قيمت هر واکنشي بالا برد
هفته نامه شهرمن / شماره 53 / 30 مهر 1397
گفتگو با مريم نظريان:
بايد روحيهي نقد پذيري را در انجمنها به قيمت هر واکنشي بالا برد
شاعران زماني چراغ راهاند که پيشتر از زمانهي خويش پيش روند
شهرمن- احسان رضايي
مريم نظريان از شاعران خوب کرمانشاه، در حال حاضر مديريت موسسه ي فرهنگي هنري دال کرمانشاه را به عهده دارد. وي يک سال پس از آغاز فعاليت جدي اش در حوزه شعر در سال83 مسئوليت انجمن نويسندگان استان در حوزهي هنري را به عهده گرفت و بعد از آن کارگاه ادبي اميد را در دانشگاه پيام نور، کتابسراي ما و شما و… براي چندين سال متوالي برگزار کرد. مجموعه ي فرازن/بانوي عاشقانه هاي زمين/ را با نشر طليعهي سبز در سال 1389 منتشر کرد و بعد از آن به فعاليت هاي جدي تري در زمينه همکاري با نشريات محلي و سراسري پرداخت. گرد آوري ويژه نامه ي شعر آزاد کرمانشاه با بيش از 50 شاعر آزاد نويس کرمانشاه براي ماهنامه ي سخن از فعاليتهاي اخيرنظريان است. گفتگو با او را در ادامه مي خوانيد؛
-اگر بخواهيد خودتان را معرفي کنيد چه ميگوييد؟
کلمات که هرگز قادر به تعريف آدم ها نيستند اما شناسنامه ام ميگويد مريم نظريان هستم متولد شهريور 1364. در دانشگاه روانشناسي خوانده ام و در حال حاظر در شهرستان کرج با خواهر زاده ام که پنج سال دارد زندگي مي کنم.
من در واقع
دختري ساده و روستايي ام باصورتي آفتاب سوخته و کک مکي
اناري که گنجشکها نوک زده اند
نام کوچکم بايد گندم باشد
و تمام عمر بوي نان بدهم
-انس شما و شعر از کي و کجا شروع شد؟
از زماني که نوشتن را شروع کردم دو دهه مي گذرد اما بصورت جدي از سال 82 .
شعر را با مهرباني و لطف استاد يدالله عاطفي شروع کردم و توسط ايشان به انجمن رشيد ياسمي با مديريت محمد جواد محبت معرفي شدم و از آنجا بود که با انجمن ها و شاعر ها آشنا شدم و البته استاد محجوب عزيز که فکر مي کنم خيلي از شاعران جوان کرمانشاه از همان دوران مدرسه از راهنمايي هاي ايشان بهره مند بوده اند و من نيز .
-علاقه به ادبيات و هنر در خانوادهي شما وجود داشت؟
بدون شک هنر چيزي است که در ذات آدم است و ممکن است شخصي در ذاتش هنر باشد يا ذهني بسيار خلاق و هنري داشته باشد اما هرگز فرصت خلق و پرداخت هاي هنري در زندگي برايش دست نداده باشد و بالعکس هم ميتواند باشد. مثلاً مادر من روايتگر بسيار خوبيست که پرداختهايي بسيار زيبا و دقيق در قصه هايش داشت و تمام کودکي من با داستان ها و افسانه هايي سپري شد که به شکلي بسيار زيبا و گيرا برايمان تعريف ميکرد و شک ندارم که اگر در زندگي فرصتش را پيدا مي کرد شايد قابليت و استعداد يک نويسندهي خوب شدن را داشت . يکي از خواهرانم هم نقاش هستند .
-در سرايش شعر پيرو شاعر خاصي هستيد؟
آدم ها پيش از شکل گيري شخصيتشان هميشه نياز به يک قهرمان دارند براي همانند سازي خود با او تا به اين طريق براي خود کسب هويت و معنا کنند اما حقيقت اين است که معناي هيچ انساني در قهرمانش نيست. البته اين خصيصه اي مربوط به نوجواني و دوران بحران هويت است که اگر به درستي پشت سر نهاده شود فرد مي تواند وارد مرحله ي جواني و درنهايت بزرگسالي شود و هويت واقعي خود را کسب کند اما چنانچه فرد روي قهرمان خود تثبيت شود و نتواند وجود خود را شکوفا کند در بحران هويت خواهد ماند. در ادبيات و در کل هنر هم همينطور است در ابتدا فرد در ذهنش يک قهرمان و يک الگوي هنري دارد و براي کسب هويت هنري و معنا بخشيدن به خود و اثرش با کشف و استفاده از خصيصه هاي هنري او خودش را به او نزديک مي کند اما طبيعتاً بايد در مرحله اي از رشد خود از الگويش فاصله بگيرد و به کشف و شهود در خود و هستي با فاصله از الگويش بپردازد اگر غير از اين باشد در همان مرحله ي نوجواني هنري و ادبي باقي خواهد ماند و هرگز به هويت ادبي و هنري خود نخواهد رسيد و معنايي براي خود پيدا نخواهد کرد . به اصل سوال شما برگرديم؛
فکر مي کنم بعد از دو دهه فعاليت ادبي ما ديگر بايد نوجواني و البته اميدوارم جواني ادبي را پشت سر گذاشته باشيم و بايد به بزرگسالي ادبي با تمام مسئوليت هايش فکر کنيم. آنجا که تنهاييست و بايد در خلوت خودت را پيدا کني.
-با چه نوع مخاطبي بيشتر ارتباط مي گيريد؟ يا بهتر است بگويم براي چه نوع مخاطبي مي نويسيد؟
شايد شعر امروز خصوصاً شعر آزاد توانسته باشد به خاطر سادگي زبان و نزديک بودن به پوستهي زندگي امروز ادبيات را به مردم نزديک کرده باشد اما بايد مراقب بود اين حجم وسوسه برانگيز از مخاطب که در نتيجه ي ابزارهاي ارتباطي فراگير شکل گرفته ما را به اشتباه نيندازد و اصل شعر و ادبيات قرباني سليقه و خواست مخاطب نشود و فراموش نشود اين شاعر و در کل هنرمند است که بايد سليقه ي مردم را بسازد نه بالعکس که متاسفانه حجم زيادي از ادبيات امروز را مردم/مخاطبين عام/ دارند شکل مي دهند.
البته اين مسالهي ارزشمنديست که اثر شاعر يا نويسنده بتواند در کنار مخاطب حرفه اي نظر مخاطب غير حرفه اي را نيز جلب کند و جامعهي بزرگتري از مخاطبين را در معرض زيبايي و دانستن قرار دهد اما بايد اين مهم را در نظر داشت که هنر و هنرمند راستين هميشه پايبند به اصل تأثير گذاري براي خود است و اگر قرار باشد ديالوگي صورت بگيرد و انتقادي لحاظ شود در گفتمان با مخاطب و منتقد حرفه اي باشد چيزي که بتواند ادبيات را پيش ببرد و در فرآيند فراروي از خود که تنها دليل ماندگاري هر پديده ايست ادبيات را هدايت کند و ترجيح من نيز مانند هر شاعر و نويسنده ي ديگري که به ادبيات خود اهميت مي دهد با احترام به تمام مخاطبينم، مخاطب حرفه ايست .
-شما به ادبيات کلاسيک اعتقاد داريد؟
اين درست مثل اين است که بگوييم آيا شما معتقد هستيد که از مادري زاده شده ايد؟
خب اگر حساب شعر را از آنچه امروز در صفحات مجازي و انبوه کتاب هايي که بازار ادبيات را اشباع کرده اند و از کمترين اصالت ادبي برخوردار نيستند جدا کنيم مي بينيم آنچه که به عنوان شعر معاصر، شعر مدرن خصوصاً شعر آزاد با تمام هواهاي تازهاش معرفي مي کنيم، چون درختي که بر ريشههايي تنومند استوار است بر شالوده ي ادبيات کلاسيک بنا شده است. ادبيات کلاسيک ما از چنان عمق، اصالت و تأثير گذاري برخوردار است که هر کس در کمترين ارتباط با آن قرار گرفته باشد حتي به اندازه ي آنچه در کتاب هاي درسي مان از آن آموخته ايم تا هميشه ناخودآگاه سرشار از آن خواهيم داشت و کسي که اهل تفکر و نوشتن باشد که ديگر بايد در مغز استخوانهايش هم نفوذ کرده باشد چه بسا شاعر و نويسنده بايد تمام عمرش يک چشم بر ادبيات کلاسيک و با چشم ديگرش در جهان امروز سير و سياحت کند.
– آيا اشعار شاعران گمنام را که مطرح نشده اند دنبال مي کنيد؟ آثار شاعران جوان کرمانشاه و استانهاي ديگر را چطور؟
اين روزها و سال ها البته، چه ما بخواهيم و چه نخواهيم شاعران امروز را دنبال کنيم فضاي مجازي که ديگر واقعيتي مطلق در زندگي هاي امروز شده است بيش از هر گونه پي گيري شخصي، ما را در معرض آثار آنها قرار مي دهد حالا يا توسط خود شاعر يا ديگران. پيگيري شاعران امروز خصوصاً جوانترها ديگر لزوماً به آن شکل نيست که به کتابفروشي ها بروي و کتابشان را بخري و بخواني تا در جريان شعرشان قرار بگيري. ديگر همه چيز عوض شده است و همه چيز در دسترس است. کلاً بشر امروز در عصر دسترسي قرار دارد و اين همه در دسترس بودن لذت خيلي چيزها را گرفته است. براي ادبيات هم همينطور است و به عقيده ي من هدف شدن وسيله در وضعيت ادبيات مجازي امروز دارد آن را به پديده اي دم دستي تبديل مي کند. حالا فکرش را بکنيد در ميان اين بازار بزک شده ي آشفته که بيشتر شبيه ميدان مسابقه است لذت کشف شعري ناب از شاعري گمنام چقدر مي تواند آدم را به هيجان بياورد و روحش را راضي کند. براي من که هميشه به دنبال کشف چيزهايي بودهام که کمتر ديده مي شوند اين روزها بيشتر دنبال همين شاعران گمنامي هستم که شايد کمتر سراغي از آنها گرفته مي شود و بعضاً منبع زيبايي و اصالت و الهامات بي نظيري هستند .
-تا به حال شعري را خوانده ايد که بگوييد کاش شاعرش زنده بود و درباره ي اين شعرش از او ميپرسيدم؟
در حقيقت هر شاعر وقتي شعرش را نوشت از شعرش جدا شده است و معناي آن شعر ديگر ربطي به او ندارد اين مخاطب است که بايد معنايي براي آن شعر توليد کند و اين توليد معنا همان هدف اصلي ادبيات است. اما براي من صرف نظر از دانش ادبي که هميشه تمايلش در من براي گفتگو با اهل فن بوده است بيش از آنکه بخواهم از شاعران درباره ي آثارشان بپرسم ترجيح داده ام با آنها حرف بزنم، قدم بزنم، چاي بنوشم و اينکه اصلاً درباره ي شعر هم حرف نزنيم. شاعرها خود شعر هستند بايد خودشان را شنيد خودشان را قدم زد، ذهن ها خودشان معنا را از شعر آنها دريافت خواهند کرد. شاعران زيادي هستند که هميشه افسوس آن را دارم که اي کاش در زمان حياتشان بودم و يا اينکه پيش از مرگشان مي توانستم آنها را ملاقات کنم اما هميشه احساس مي کنم زنده ياد شهرام شيدايي را عجيب مي شناسم و اندوهش را عميقاً درک مي کنم. گاهي فکر مي کنم او زبان مشترک تمام انسان هاي غمگين است غمي که از درک عميق زندگي مي آيد.
-براي دلتان شعر مي گوييد؟ براي ادامهي راه شعرا؟ يا کسب شهرت هم اثري دارد؟
شايد اولين نوشته هاي هر کسي براي دل خودش بوده است من که آن روزهاي نوجواني فقط حافظ، سعدي، پروين اعتصامي و فروغ را داشتم البته فائز دشتستان را هم داشتم دنياي ادبياتي نبود که هدف ديگري در آن دنبال شود. خب طبيعتاً همه چيز از دل شروع مي شود اما بعدش گرد دايره ي بزرگي ميچرخي ميچرخي و ميچرخي تا در نهايت دوباره به دل بازگردي. اما از اين دل تا آن دل فاصله بسيار است و اما چيزي که هست من هميشه به رسالت اگزيستانسياليستي ادبيات معتقد بودهام و فکر مي کنم نويسنده در برابر مخاطبش نه بلکه در برابر دنيا مسئول است و اين ديگر تنها کار آن دليست که گرد آن دايره گشته باشد .
اما مساله ي شهرت طلبي؛ شايد شعر و در کل هنر بتواند در نهايت براي هنرمند شهرت را به ارمغان بياورد اما حقيقت اين است که آنچه با روح انسان سرو کار دارد نمي تواند در قيد اين مسايل باشد، و يا اينکه عده اي در ميان فراواني شاعران زمان خود بتوانند بار امانت راستين شعر را بر دوش بکشند اما اين ادعايي نيست که کسي در آغاز يا ميانه ي راه داشته باشد اين حقيقتي ست که تنها زمان مي تواند آن را مشخص کند، اما دستکم هر کسي مي تواند اميدش را داشته باشد .
-شما با سبک هاي شعري که در حال شکل گيري هستند موافقيد؟
ادبيات مانند علم نيست که بتواني هر فرضيه اي را در آن به آزمايشگاه بکشاني و به نتيجه ي درست برسي اما زمان هميشه براي ادبيات کاري شبيه آنچه آزمايشگاه براي علم مي کند را انجام مي دهد پس مي توان گذاشت هر کسي هر ادعايي را که دارد داشته باشد. به هر حال انسان با تمام جبري که در هستي هست موجود آزاديست دستکم آنقدر آزاد هست که بتواند حرف بزند و ايده هايش را بگويد حالا گيريم آن ايده به نوعي توهين به شعور ديگران باشد .
پس با اين ميزان از حق آزادي هر کسي براي هر ادعايي در ادبيات آزاد است به هر حال زمان خودش سره را از ناسره جدا مي کند.
-شما در اشعار خودتان از تفاسير قرآني يا روايتها و… استفاده مي کنيد؟
متأسفانه دراکثر مواقع استفاده از روايات و تفاسير قرآني يا فرقي نمي کند روايت هاي تاريخي، سياسي و …به گونه اي ست که اين شعر است که با بازنمايي آن روايت در متن خود، در خدمت آن قرار مي گيرد و آن روايت عملاً هيچ تاثيري برشعر ندارد چه بسا استفاده از تفاسير و روايت هاي قرآني ، تاريخي و …ذهن مخاطب را دچار نوعي همگرايي مي کند تا در نهايت دايره ي تأويل را بر او تنگ کند و خود من هميشه ترجيح داده ام خلق کرده باشم تا بازنمايي. البته در کتاب فرازن که سال 1389 چاپ شد رگه هايي از روايت هاي تاريخي هست که خب البته من فرازن را به عنوان کتابي که بخواهد شعر مريم نظريان را معرفي کند هرگز پيشنهاد نمي دهم اما کتابي ست که دوستش دارم، فکر مي کنم براي خيلي ها تجربه هاي اول همينطور باشد .
-رابطه ي شعر و موسيقي را چگونه مي بينيد؟
من ترجيح مي دهم بگويم نسبت شعر به موسيقي و اينکه نسبت شعر به موسيقي را درست مانند نسبت انسان به روح مي دانم روح بخش اعظم و تکميل کننده ي وجود انسان است. با اين وصف مگر شعري مي تواند وجود داشته باشد که موسيقي در آن جاري نباشد؟ شايد در شعر سپيد موسيقي بيروني که اولين جلوه ي موسيقيايي شعر -البته کلاسيک- است جود نداشته باشد اما در حقيقت شعر را موسيقي معنوي به موجوديت مي رساند . تضادها، تشابه ها، تقارن ها، حس آميزي و هر آرايهي ديگري که به زبان جلوه اي دگرگون بدهد تا بر تأثيرگذاري آن بيفزايد. موسيقي شعر است، روح شعر است و البته مي بينيد که شعر امروز از نظر موسيقي بسيار ضعيف است و همين خود مي تواند يک دليل اساسي براي عدم تأثير گذاري آن باشد .
-به اعتقاد شما شاعران بايد با جامعه ي خود پيش بروند يا اين که معتقديد اين اتفاق در حال رخ دادن است؟
به نظر من هنرمند و البته شاعر که مورد بحث ماست جلو تر از جامعه ي خود است، يعني بايد اينطور باشد، اگر قرار باشد شاعر با جامعه پيش برود و دوشادوش ملت قرار بگيرد شعر او قرار است چه بگويد؟ و براي که بگويد؟ اصلاً آيا در اين صورت روزنامه ها بهتر از او کارشان را انجام نمي دهند؟
هنرمندان خصوصاً شاعران و نويسندگان چراغهاي روشن جامعه هستند مگر غير از اين است هر کس بخواهد پيش پايش را روشنتر ببيند ترجيح مي دهد چراغش را جلوتر از خودش بگيرد؟
کافيست به تاريخ ادبيات نگاهي بيندازيد تا ببينيد هر شاعر و يا نويسنده اي که ماندگار شده است و يا توانسته است تأثيرگذار باشد جلوتر از جامعه ي خودش بوده است. ادبيات بايد جامعه را پيش ببرد پس بايد جلوتر از جامعه باشد تا از عهده ي اين مهم برآيد.
-وظيفه ي مسئولان انجمن هاي شعر و ادبيات براي حرکت به سوي کمال چيست؟ چه پيشنهادي برايشان داريد؟
راستش وقتي هيچ کس به وظيفه اش به درستي عمل نمي کند يعني وقتي هيچ چيز براي رشد و تعالي فرهنگ و هنر و البته ادبيات اين مرز و بوم سر جاي خودش نيست از مديران گرفته تا … چقدر ميتوان از مسئولان انجمن ها با اختيارات محدودشان انتظار داشت؟
البته واقعاً خاطر مجموع را نگه داشتن براي يک مدير انجمن خود به تنهايي کار دشواريست آن هم با شاعراني که بر خلاف تصور عامه همزيستي مسالمت آميزي در کنار هم ندارند! اما دست کم ميتوانند تلاش کنند انجمن ها را از اين حالت هاي دورهمي، نمايشي و البته فرمايشي درآورند و کمي فضاي نقد ايجاد کنند. ادبيات امروز به عقيدهي من دچار بحران نقد است. بايد روحيه ي نقد پذيري را در انجمن ها بالا برد. حالا به قيمت هرعکس العملي باشد، بالاخره هر کاري که به درستي صورت گيرد دير يا زود پذيرفته خواهد شد .
-غربت ؟
فکر ميکنم منظورتان مهاجرت من به استان البرز باشد! اگر درست گفته باشم غربت براي من که هميشه مستقل بوده ام، در کنار خانواده بين دوستان و اطرافيان بوده ام اما تنها بوده ام نميتواند بار معنايي اين کلمه را زياد حمل کند .
براي من معناي خودسازيست. خلوتي براي با خود بودن و فرصتي براي رشد و تعالي است. دست کم تلاشم اين است .
البته مي دانيد آنجا که يار در جوار باشد هيچ کسي غريب نيست و من عشق را در آغوش دارم /آنوش/ و هر چيزي در اينصورت مي تواند پذيرفتني تر باشد.
-کلام آخر؟
ممنون از شما براي در اختيار قرار دادن فرصت اين گفتگو و اينکه اگر براي مخاطبين و جامعه ي ادبي مهم باشد: به زودي مجموعه ي دومم /مجموعه ي شعر آزاد/ منتشر خواهد شد.