داستانك ماهي
ماهی
كيومرث رضايي
صداي تيک تيک ساعت را از تلوزيون شنيد. چشمانش را بست تا براي ماهي کوچولويش که از روز پيش حال خوبي نداشت و بي حال ته تنگ افتاده بود، دعا کند و او را از درد و رنج برهاند. با صداي توپ و نقاره چشمش را گشود؛ ماهي گلياش آرام بر آب آرميده بود.