منوی دسته بندی
پایگاه‌اطلاع‌رسانی

شعر فارسي ‌کرمانشاه ‌از ‌بيدل‌ تا ‌بهزاد (بخش اول)

شهرمن / شماره 50 / 09 مرداد 1397

اين پژوهش تحليلي وتطبيقي، بخش نخست تاريخ ادبيات کرمانشاهان از کتاب مفصل تاريخ اجتماعي کرمانشاهان مي‌باشد كه دوره‌ي صفويه تا عصر حاضر را در بر مي‌گيرد. موضوع اين پژوهش كه تا سال 1340 شمسي به آن پرداخته شده، شعر و ادبيات کرمانشاه امروز است که حاصل حرکت و تکاپوي شش ده‌ي اخير مي باشد. اين مقوله بطور مفصل در بخش دوم بررسي سير شعر و ادبيات کرمانشاهان در کتاب تاريخ اجتماعي کرمانشاهان توسط پژوهشگر ارجمند »دكتر محمدعلي سلطاني«به شيوه‌ي تحليلي و تطبيقي مورد بررسي و کندوکاو قرار گرفته است. مدتي پيش استاد سلطاني اين پژوهش ارزشمند و بديع را در اختيار نشريه شهرمن قرار دادند كه طي چند شماره‌ به خوانندگان فرهيخته تقديم مي‌گردد.

photo-shahreman_970509_06

شعر فارسي ‌کرمانشاه ‌از ‌بيدل‌ تا ‌بهزاد

بخش اول

 

دکتر محمدعلی سلطانی

Dr_M.Soltani

چکيده

ايالت کرمانشاهان مانند ساير ايالات ايران در تمام موارد سياسي، اجتماعي، اقتصادي، اعتقادي، فرهنگي و هنري آيينه‌ي تمام‌نما و تابع حرکات و تحولات و تغييرات مرکز مملکت بوده و تا امروز همچنان به سير تاريخي خود ادامه داده است.

اين نوشتار که گوشه‌اي از بُعد فرهنگي کرمانشاهان را با بررسي ادوار شعر فارسي کرمانشاه از دوره‌ي بازگشت، دوره‌ي بيداري، دوره‌ي تجدد و پس از آن تا 1340 شمسي را شامل مي‌شود، چهره‌ها و تأثيرات بزرگان شعر فارسي کرمانشاه را در دوره‌هاي ياد شده مي‌نماياند و پس از بيان صريح فراز و فرود و فترت شعر فارسي کرمانشاه، تأثير و نقش عمده‌ي يدالله بهزاد را در احياء همه‌جانبه‌ي خطّ واقعي و اصيل حرکت شعر فارسي که نياز مبرم تحول ادبي بعد از کودتاي 1332 بوده است؛ به شيوه‌ي تحليلي و تطبيقي ارائه مي‌نمايد.

واژگان کليدي: شعر فارسي، بهزاد، کرمانشاه، دوره، بازگشت، مشروطيت، انجمن، رشيد ياسمي، لاهوتي، غيرت، پرتو.

مقدمه

شعر فارسي کرمانشاه چنان که در بازبيني ديگري بدان پرداخته‌ايم (پژواک کوچه‌باغي‌ها، 1389: 101 ـ 110) در اين سو پيشينه‌اي مستمر و آشکار تا عصر تصدي محمدعلي ميرزا دولتشاه (1237 ـ 1221 هـ . ق) نداشته است و به طور کلي پس از فترت قريب شش قرن يعني از پايان قرن ششم هجري تا انقراض زنديه (1209 ـ 1203 . ق = 1794 ـ 1789. م) در ايالات کردستان و کرمانشاهان خبري از رشد و نمو شعر فارسي نبوده است،(1)تا اين که با اعمال سياست‌هاي فرهنگي قاجاريه در راستاي ترويج و توسعه‌ي زبان فارسي در ممالک محروسه‌ي ايران و اعزام شاعران طراز دوم به ايالات و تشکيل انجمن‌هاي ادبي به اين امر مهم پرداخته شد، جنگ‌هاي ايران و عثماني در عهد دولتشاه و رتق و فتق امور نظامي و احداث ساختمان‌ها و ابنيه‌ي حکومتي مجالي براي پرداختن به امور فرهنگي باقي نگذاشت(2)و پس از مرگ محمدعلي ميرزا نيز اختلاف فرزندان او با دولت مرکزي اوضاعي آشفته به بار آورد (سلطاني، 1381: 307 ـ 290 . ق) تا اين که در عهد محمد شاه قاجار (1264 ـ 1250 . ق) فراغتي حاصل آمد و رواج طريقه نعمت‌اللهيه که بخشي از آراء آن اعتنا به ادب فارسي و اهتمام به گسترش آن است و اکثر شاعران نيز همانند محمدشاه قاجار به مصداق، ” الناس علي دين ملوکهم” از پيروان اين طريقت بودند فضايي فرهنگي در ايالات غربي ايران از جمله کرمانشاهان پديد آوردند.(3)

دوره‌هاي ادبي

 الف ـ دوره‌ي بازگشت

در سال 1260 هجري قمري به اهتمام حاج ميرزا محمد بيدل نخستين انجمن ادبي شاعران کرمانشاه به طور رسمي تأسيس شد (باقر شاکري، 1337: 145) ـ از چهره‌هاي برجسته‌ي اين انجمن ميرزا محمد بيدل و حسينقلي خان سلطاني را بايد نام بُرد؛ در منابع تحليلي اخير درباره‌ي ادبيات نيمه‌ي دوم قرن سيزدهم به صراحت نامي از اين پيشکسوتان شعر فارسي کرمانشاهان نيامده است، جز آن که در حاشيه‌ي کتاب از صبا تا نيما اشاره‌اي اشتباه به نام سلطاني(4) شده و او را در رديف شعراي درجه دوم دوره‌ي محمدشاه و ناصرالدين شاه ثبت کرده است. (يحيي آرين‌پور، 1355: 79)

در تذکره‌هاي دوره‌ي قاجار چنان که آورده‌ايم (رک. توضيحات) احوال و اشعار و اسامي آثار ميرزا محمد بيدل و حسينقلي خان سلطاني آمده است. (ديوان بيگي، 1364: 788 و 298 ـ 295) آنچه سيداحمد ديوان بيگي شيرازي و غلامحسين خان افضل‌الملک درباره‌ي فضل و کمال و مظلوميت فرهنگي اين دو شاعر کرمانشاهاني آورده‌اند(5) شاهد واضح است که منابع ادبي اخير نيز به همان شيوه پيش رفته‌اند بويژه درباره‌ي حسينقلي خان سلطاني؛ در کتاب از صبا تا نيما، با اين که احوال و اشعار و اسامي آثار فتح‌الله خان شيباني را آورده است (آرين‌پور، 1355: 133) که هم‌قدم و همراه و هم‌مرتبه‌ي حسينقلي خان سلطاني بوده است (رک. توضيحات) اما درباره‌ي سلطاني سکوت کرده است زيرا اين مورد را گرچه ما از صاحب کتاب از صبا تا نيما مي‌دانيم اما بايد انصاف داد که پژوهشگر براساس اثر و مطالعه‌ي اشعار و نوشته‌هاي شاعر به نقد و تحليل و بررسي مي‌پردازد و آرين‌پور رساله و کتاب و مجموعه‌اي از اين شاعر قَدَر (سلطاني) در دست نداشته است، زيستِ شاعرانه، بي‌توجهي دولت و فرمانروايان وقت کرمانشاه که متأسفانه خود از اهل شعر و ادب بودند و مرگ ناگهاني و زندگي بلااعقاب و سپس ازدواج مجدد همسر و… ستمي عظيم را بر اين استعداد تلف شده‌ي ادبي روا داشت که اگر همت نصيرالديوان فزوني نمي‌بود، آن اندک از قصايدش نيز که سال‌هاست در غبار بي‌اعتنايي‌ها گم شده است، امروز در دست نبود. (قصايد السلطانيه، نصيرالديوان فزوني: 1337. ق) (6)

در همين سال‌ها ادبيات آييني يا به روايتي ادبيات عاشورايي در کرمانشاه شکل گرفت و تحفه‌الذاکرين بيدل با تصاويري قابل بحث در 449 صفحه‌ي رحلي درسال 1280هـ . ق در طهران با چاپ سنگي طبع و منتشر گرديد(شاکري، 1337: 14) و سير تطور خود را با تغييرات و شيوه‌هايي طي کرد زيرا سپس ميرزا احمد الهامي (1325 ـ 1250.ق) منظومه‌ي باغ فردوس را در همين راستا در شانزده هزار بيت بر وزن شاهنامه فردوسي سرود و سرانجام در سال 1327. ش با حمايت و هزينه‌ي شادروان حاج حسن مشيري و همکاري دکتر عبدالحسين الهامي (فرزند شاعر) در چاپخانه‌ي کاوه در کرمانشاه در قطع رحلي چاپ و منتشر شد. (همان، 1337: 4) متعاقباً ميرزا محمدجواد شباب (1353ـ1271. ق) در همين موضوع در قالب قصيده و غزل ترکيب و ترجيع و مربع کتاب مخزن لألي را سرود که پيشتر يعني در سه‌شنبه 27 ربيع‌الاول 1305. ش در مطبعه‌ي سعادت کرمانشاه در 216 صفحه خشتي چاپ و منتشر شد.(7)

از رکود و انجماد ادبي دوره‌ي بازگشت که شعر فارسي در کرمانشاه نيز با استعدادهاي برترش گرفتار آن گرديد، آنچه امروز بر جاي مانده است دواوين توانفرساي متعدد خطي و به ندرت چاپي است که خانه‌ها و کتابخانه‌هاي معتبر را اشغال کرده است، تکرار مکرراتي از ادبيات قرن ششم که انديشه و علوم انساني جامعه‌ي فرهنگي ايران را شش قرن به عقب راند، پادشاهان و فرمانروايان قاجار گرچه حاميان زبان و ادب فارسي بودند اما خوشايند فتحعلي شاه قاجار و فرزندانش از پادشاهي سلاسل ايراني قرون چهارم تا ششم چنان بود که حتي نقاشي ايراني را به سمت نقاشي شاهنامه سوق داد و سيماي شاه و فرزندانش را نقاشان اين عصر به سبب خوشامد شاه همانند پهلوانان شاهنامه ترسيم مي‌کردند. حکايت کاريکاتور شهنشاه‌نامه‌ي صبا به برابري با شاهنامه‌ي فردوسي در اين عهد نمونه‌ي بارز است. (آرين‌پور، 1355: 21/22) شاعران و هنرمندان نيز که جز به استثناء همواره در چنگال اميال فرمانروايان اسير بودند.

سلطاني چنان که در يادداشت افضل‌الملک نيز آمده است، از مقلدان زبردست امير معزي بود (رک. توضيحات) و سايرين از شعراي تهران نيز احياناً جز در تکنيک بر او برتري چشمگيري نداشتند. شعر فارسي اين دوره در کرمانشاه به پيروي از ديگر شاعران فارسي‌گوي ايران مدايح تکراري و خالي از هرگونه انعکاس اجتماعي، هنري، دريافت‌هاي شخصي و… بود. هيچ يک از موضوعاتي که در اشعار شاعران اين دوره آمده است حاصل امري اختياري و درکي برتر نيست بلکه نتيجه‌ي استعدادي ادبي و رقابتي اجباري است و مي‌دانيم که جبر بروني در دايره‌ي هُنر بويژه شعر راهي نداشته و در صورت ورود جز تخريب و ويراني محصولي ندارد، به همين علت فضاي فکري کرمانشاه نيز تحت تأثير اين طاعون فرهنگي تا آغاز نهضت مشروطيت در تکراري ناخوشايند و مداربسته و قبض به جان آمده بود.

 در اين دوره غزل که جز به تفنن از طبع شاعران سر نمي‌زد، اما سرجوش فکر متصوفين منزوي بود که گهگاه به دور از امير و صغير براي تسلي خاطر خود ابياتي در اين قالب مي‌سرودند. با اين که غزل صوفيانه يا به روايتي عرفاني در کرمانشاه با وجود شخصيتي چون طهماسبقلي خان»وحدت«” در اوج بود ـ گرچه در تهران مي‌زيست ـ و در سرودن غزل بر فروغي و يغما و ساير غزلسرايان دوره‌ي قاجار رجحان داشت. چنان که در مقدمه‌ي ديوان وحدت بدان پرداخته‌ام. (محمدعلي سلطاني، 1377: 4/15) اما باز به فرموده‌ي شفيعي کدکني استاد خداوندگار، تصوف اين دوره تصوفي تکراري است(شفيعي کدکني، 1380: 25) براي نمونه زيباترين غزل وحدت کرمانشاهي با مطلع:

 آتش عشقم بسوخت خرقه‌ي طاعات را

سيل جنون در ربود رخت عبادات را …

(ديوان وحدت، 1377: 17)

 در استقبال غزل مولانا سروده شده است با مطلع:

 کيست کــه بنمايــدم راه خرابــات را

تا بدهم مزد او، حاصل طاعات را…

خاک سگان درت تحفه‌ي چشمم فرست

تا ببرم زير خاک بهر مباهات را …

… دَم مزن ‌و ترک‌ کن بهردل شمس‌ دين

وقت و اشارات را لفظ و عبارات را

يا غزل وحدت با مطلع:

 تا نشوئيد به مي دفتر دانايي را

نتوان پاي زدن عالم رسوايي را…

(همو، 1377: 18)

استقبال از غزل سعدي است با مطلع:

لا ابالي چه کند دفتر دانايي را؟

طاقت وعظ نباشد سر سودايي را…

(غزليات سعدي، 1363: 34)

 اکثر غزليات وحدت استقبال از سروده‌هاي شيخ اجل سعدي است.

يا غزل وحدت با مطلع:

 زاهد نشسته دست ز تن جانت آرزوست

جان را فدا نساخته جانانت آرزوست…

(همو، 1377: 27)

 استقبال از غزل شيخ اجل سعدي است که:

از جـان برون نيامده جانانت آرزوست

زنــار نــابريــده و ايمــانت آرزوست

بر درگهي کـه نـوبت ارني همي زنند

موري نه‌اي و ملک سليمانت آرزوست

مردي نه‌اي و خدمت مردي نکرده‌اي

و آنگاه صفِ حـلقه‌ي مردانت آرزوست…

(کليات سعدي، فتحعلي حجاب، 319)

 حضرت مولانا چندين غزل با همين رديف دارد از جمله؛

 بنماي رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشاي لب که قند فراوانم آرزوست

(ديوان کبير، ج 1، 1355: 255)

 يا:

ساقي و سر دهي ز لب يارم آرزوست

بدمستي ز نرگس خمارم آرزوست

(همو، 1355: 262)

 يا:

اي چنگ پرده‌هاي “سپاهانم” آرزوست

وي ناي ناله‌ي خوش سوزانم آرزوست

(همو، 1355: 265)

حتي تنها غزلِ معروف حسينقلي خان سلطاني نيز با مطلع:

 گر غرض نقش تو در پرده‌ي تقدير نبود

گلِ آدم به خدا قابل تخمير نبود…

(شاکري، 1337: 56)

 استقبال از غزل حافظ است با مطلع:

 قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود

ورنه هيچ از دل بيرحم تو تقصير نبود…

(ديوان حافظ، 1376: 220)

 يا اين که از غزل‌هاي شاعران معاصر خود پيروي مي‌کردند براي نمونه ميرزا الله‌دوست سالک(1330 ـ ؟؟ ق) غزل معروف خود را با مطلع:

به عشقت خو گر اي دلبر نمي‌کردم چه مي‌کردم؟

ز خاک پايت افسر گر نمي‌کردم چه مي‌کردم؟…

(يوسفي، 1364: 115)

 را در استقبال از غزل معروف يغماي جندقي با مطلع:

 بهار، ار باده در ساغر نمي‌کردم چه مي‌کردم؟

ز ساغر، گر دماغي تر نمي‌کردم، چه مي‌کردم؟…

(يغما، 1384: 160)

 اين نمونه‌ها روايتي از غزل چهره‌هاي ادبي شعر فارسي کرمانشاه در دوره‌ي بازگشت است که اشعار و احوال آنها قابل طرح و بررسي بود، نتيجه اين که شعر فارسي اين دوره در کرمانشاه در تمام فرم‌ها همان ويژگي و خصوصياتي را داشت که در ساير نقاط ايران بويژه تهران به آن مبتلا بود و انجمن‌هاي ادبي کرمانشاه تا همين اواخر که تشکيل مي‌شد ـ و يدالله بهزاد در هيچ يک از آن انجمن‌ها عضويت و فعاليت نداشت ـ از آنجا که پيشکسوتان اين انجمن‌ها يا بازماندگان سالمند و بقاياي انجمن‌هاي اوّليه بودند يا از شاگردان وفادار آن انجمن‌ها محسوب مي‌شدند، بنابراين جز معدودي نتوانستند از دايره‌ي مداربسته‌ي آن حرکت مخوف و جانکاه و وحشتناک ادبي رهايي يابند و بدين ترتيب راه به جايي نبردند…

شعر دوره‌ي قاجاريه حتي نسبت به شعر دوره‌ي صفويه نيز عقب‌مانده‌تر بود. (شفيعي کدکني، 1380: 11)                                             ادامه دارد

 توضيحات:

1ـ اين که در تحفـه العالم، ميرعبداللطيف شوشتري به حضور شاعراني چون ميرزا احمد شهاب وميرزا محمد خضري شوشتري اشاره دارد، و … اين دوره را نمي‌توان قابل بحث دانست. (رک. ميرعبداللطيف خان شوشتري، تحفـه العالم و ذيل التحفه، به اهتمام ص. موحد، کتابخانه‌ي طهوري، تهران، 1363، صص 180 ـ 176) جز آتشکده آذر که اشاره به خضري دارد و مي‌نويسد: “خضري مدتي در خدمات امام قلي خان مي‌بوده [الله قلي خان] و اين شعر ازو ملاحظه شد:

 بختم آورده به صد خون جگر تا در دوست

مژه بر هم مزن اي ديده که آبم ببرد

رک ( آذر بيگدلي (1195 ـ 1124. ق)، آتشکده آذر، به اهتمام سيدجعفر شهيدي، مؤسسه نشر کتاب، تهران، 1337، ص 305)

 و يک بيت هم از خضري در تحفـه العالم شوشتري آمده است، ـ از ميرزا احمد شهاب نيز ماده تاريخ بناي مسجدجامع کرمانشاه 1196 هـ . ق و ديگر غزلي است که براي ماده تاريخ وفات آقا سيدعباس بيگ مشعشعي سروده و بر سنگ مزار آن جناب در بقعه و مجتمع آييني گره‌بان کرمانشاه نقر شده است.

مطلع غزل:

باز اين چه ماجراست به خلق زمان بود

باز اين چه ناله و چه خروش و فغان بود…

مقطع:

کلک (شهاب) از پي تاريخ زد رقم

(جنت مکانِ سيد جنت مکان بود = (1214. ق)

 (محمدعلي سلطاني، تاريخ خاندان‌هاي حقيقت و مشاهير متأخر اهل حق در کرمانشاه، چاپ سوم، نشر سُها، تهران، 1384، ص 124)

رک. احمد تبريزي (متوفي 1232.ق)، تذکره‌ي اختر، جلد اول، به کوشش دکتر ع. خيامپور، تبريز، 1343.

عبدالرزاق دنبلي (متوفي 1243.ق)، نگارستان دارا، جلد اول، به کوشش دکتر ع. خيامپور، تبريز، 1342.

احمد قاجار (هلاکو) (اتمام تذکره 6 ـ 1255)، مصطبه خراب، به کوشش دکتر ع. خيامپور، تبريز، 1344.

 * در منابع يادشده‌ي بالا به شاعراني چون؛ اميد، ساغر، فطرت، گلشن، مشفق، نظير، مذنب و دولتشاه از کرمانشاهان اشاره شده است که بعضي ساکن کرمانشاه و بعضي در ساير نقاط مي‌زيسته‌اند و به هر حال به نام شعر فارسي کرمانشاه ابياتي که مجموعاً به پنجاه بيت نمي‌رسد از آنان ذکر شده است و از دواويني که به تني چند از آنها نسبت داده شد، جز ديوان دولتشاه اثري موجود نيست.

 از ميرزا احمد شهاب و ميرزا محمد خضري شوشتري در تذکره‌هاي دوره‌ي قاجاريه اسم و رسمي نيامده است.

 2ـ آنچه در اوضاع اجتماعي و فرهنگي کرمانشاهان در ايام محمدعلي ميرزا دولتشاه (1237 ـ 1221 هـ . ق) آورده‌ايم که ميرزا محمدنامي، حاجي ملاحسن بسمل، طرب همداني، ميرزا عبدالباقي اصفهاني، مهدي خان کلهر، مهجور کلهر و… که افادات ادبي آنها به دوره‌ي محمدشاه و ظهور انجمن ادبي بيدل منجر شد، آن را نمي‌توان حرکت ادبي منسجمي تلقي کرد. (محمدعلي سلطاني، تاريخ مفصل کرمانشاهان، ج 4/5 ، نشر سُها، تهران، 1381، ص 302)

 3ـ صاحب گلستان جاويد اکثر قريب به اتفاق اعضاي انجمن بيدل را در زمره‌ي مريدان طريقه‌ي نعمت‌اللهيه ذکر کرده است. (رک. جواد نوربخش، گلستان جاويد، چاپ دوم، تهران، 1373)

4ـ در حاشيه‌ي کتاب از صبا تا نيما مي‌نويسد: “بعضي از شعراي درجه‌ي دوم دوره‌ي محمدشاه و ناصرالدين شاه عبارتند از… ميرزا رضاقلي سلطاني، کلهر کرمانشاهي، … (؟!) (رک. يحيي آرين‌پور، از صبا تا نيما، ج 1، چاپ چهارم، شرکت سهامي کتاب‌هاي جيبي با همکاري فرانکلين، تهران، 1355، ص 79)

5 ـ صاحب افضل التواريخ مي‌نويسد: “در دوره‌ي ناصري و مظفري، در ايران از شاه و گدا و رجال و نساء و شهري و رستاقي، صد هزار نفر هستند که شعر مي‌سرايند؛ اغلبي شاعر و اکثري متشاعر و قليلي شويعر هستند. و من اشعار اغلب اين شعرا را شنيده، يا خودشان را ديده‌ام. بيشتر از بيست نفر شاعر استاد قهار قادر ماهر نکته‌سنج نديده‌ام. بهتر از جميع آنها، مرحوم حسينقلي خان سلطاني و مرحوم فتح‌اله شيباني بودند. و اين دو نفر با جناب شرف‌المعالي آقا ميرزا سيد محمد»بقا”« تخلص، که بعد از مرحوم ميرزا آقاجان پرتو اصفهاني، بهترين نويسندگان خط نسخ است و ادبيت کامل دارد و در شعر و قواعد آن استاد اين دوره است، مأنوس بودند؛ و غالباً انجمن داشتند و گاهي به بنده منزل تشريف مي‌آوردند.

در نظرِ بنده، شعر شيباني و سلطاني برتري داشت؛ لکن، جناب شرف‌المعالي که با من بيشتر مأنوس بودند، به من فرمودند: ” »اشعار فتح‌اله خان شيباني شتر و گربه است؛ يعني: گاهي لفظ رقيق و سليس و ملايم دارند و باز گاهي لفظ خشن و سطبر، که مغاير ملايمت طبع است، به ميان مي‌آورند. گاهي درست بيان مطلب مي‌کنند و گاهي به اغلاق و تعقيد مي‌اندازند. واقعاً تحقيق جناب شرف‌المعالي همين طور است که نگاشتم.”« لکن مي‌گويم:»گر يکي عيبي بود با صد صفات، بر مثال چوب باشد در نبات.” اگر در يک قصيده‌ي فتح‌اله خان شعري ناهموار ديده شود، باز چون به سبک ترکستانيان ساخته، نمي‌توان عيب گرفت. غلط ندارد و تلفيق آن مثل تلفيق شعراي عهد صفويه نيست.« و باز جناب شرف‌المعالي به بنده گفتند که: “»حسينقلي خان سلطاني ضبط [خبط] دماغ دارد، باسواد و با اطلاع است؛ لکن، هنوز در شعر تابع امير معزي است و دنبال او مي‌رود و خود را از خبط دماغ، بهترين شعرا مي‌داند.”« اين مطلب را هم آقاي شرف‌المعالي درست فرمودند؛ لکن سخن صحيح اين است که: شرف‌المعالي در قواعد و ملايمات شعر، بهتر از فتح‌اله خان شيباني و حسينقلي خان سلطاني بود؛ لکن، آن دو نفر بهتر از اين يک نفر شعر مي‌گفتند. جهت اين کار را بنده مي‌دانم و شرح نمي‌دهم. سواد عربيت حسينقلي خان بهتر از اين دو نفر بود؛ لکن از خبط دماغ غالباً ساکت مي‌نشست و سخني نمي‌گفت و به کسي اعتنا نمي‌کرد. ولي، بيست هزار اشعار عرب و عجم از حفظ داشت. من در مدح استاد خود شرف‌المعالي و حسينقلي خان سلطاني که بسي برتري داشت، ستايشي نکردم؛ ولي، در حق فتح‌اله خان شيباني اين شعر گفتم:

 به روزگار اگر شاعر سخنداني است

وحيد عصر، ابونصر خان شيباني است

حسينقلي خان سلطاني روزي به منزل من آمد. چند نسخه عروض فارسي در منزل من ديد که به خط خود نوشته بودم. آنها را گرفت و برد؛ و لختي نگذشت که بِمُرد و‌آن نسخه‌ها به دست من نيامد. يکي از آن عروض‌ها، عروض سيفي شاعر بود که در جايي مي‌گويد:

تا لب او ديد سيفي در شراب

از مثلث مي‌نمايد اجتناب

 کنون، بيست سال است که از آن زمان مي‌گذرد. حسينقلي خان سلطاني، که اصلاً از ايل کلهر کرمانشهان بود، و فتح‌اله خان شيباني وفات کرده؛ لکن، جناب شرف‌المعالي آقا ميرزا سيد محمد بقا، بحمداله، زنده هستند و سالي يک دو سه بار يکديگر را در تهران ملاقات مي‌کنيم و اگر آقاي شرف‌المعالي اين اوراق را ببيند، از بنده منزجر مي‌شود؛ لکن، من حقيقت حال را نوشتم. من مي‌توانم از مرحوم فتح‌اله خان شيباني بسي شرح‌ها نگارم؛ لکن، چون کتاب “»گنج گهر«” و “»درج درر«” و ساير تصنيفات ايشان چاپ شده است، ديگر مستغني از شرح و بسط بنده هستند.”«

(غلامحسين افضل‌الملک، افضل التواريخ، به کوشش منصوره‌ي اتحاديه (نظام مافي)، سيروس سعدونديان، چاپ اول، نشر تاريخ ايران، تهران، 1361، صص 424 ـ 423)

[درباره‌ي بيدل، ديوان بيگي شيرازي مي‌نويسد:] بيدل مازندراني: از بني‌اعمام ميرزا عليقلي اقبال تخلص چلابي است. اسمش حاجي ميرزا محمد و پدرش ميرزا علي محمد از مازندران به کرمانشاهان آمده تأهل اختيار و تولد مشاراليه در کرمانشاهان شده. آنچه خارجا از حالاتش استفسار رفت در بديهه‌گويي، خاصه در تاريخ، تسلطي غريب داشته و قطعات بسيار از ده تا سي بيت دارد که تمام مصرع‌هايش تاريخ است. در ساير اقسام شعر نيز طبع روان و سريع داشته که معاصرانش به تقدمش اعتراف داشته‌اند. چنانچه شخصي گفت؛ در طهران در مجمعي از شعرا که حکيم قاآني هم حاضر بود، بودم و ديدم مکرر او را استاد خطاب کرد. وقتي هم غايب بود تعريف او را کرده مي‌گفت عجب است که تا قصيده مطرح مي‌شود في‌الفور استاد جواب مي‌گويد. مثل اين که جواب را گفته و نوشته و حاضر داشته است. در اوايل عمر هم که مشغول نوکري ديوان بود صوتي خوش و مشربي وسيع داشته چندان هم از مناهي مجتنب نبوده اما در اواخر عمر، توفيق الهي شامل حالش شده تائب و مشغول تعزيه‌داري و مصيبت‌نگاري شد و ديگر هر چه گفت و نوشت نظماً و نثراً در مدايح و اخبار اهل بيت اطهار بود. چنانچه در خاتمه‌ي کتاب “»تحفـه الذاکرينش«” که چاپ شده، سلطاني قصيده‌اي گفته و در آنجا بيان نموده که به واسطه مدحت‌سرايي و تعزيه‌گويي جناب خامس آل عبار ارواح العالمين فداه و ساير ائمه‌ي معصومين صلوات ا… عليهم اجمعين در عالم رؤياي يکي از صلحا، از آن حضرت مشرف به لقب »”حسان الائمه«” شده.

 بالجمله فقير [ديوان بيگي] در کرمانشاه “»تحفـه الذاکرين«” او را ديده، طالب ساير اشعارش شدم. خان سلطاني چند جزوه از قصايد او را با شرح مجملي که خودش در ابتداي آن اوراق نگاشته بود، فرستاد. محضر مزيد تبيان آن هم نوشته مي‌شود. سلطاني بعد از ذکر اسم مي‌گويد؛ اين استاد مرحوم، در زمان حشمت‌الدوله محمدحسين ميرزا خلف دولتشاه حکمران کرمانشاهان به منصب ملک‌الشعرايي عراق مقرر بود و در عهد شاهنشاه مبرور محمد شاه به شغل سررشته‌داري توپخانه‌ي کرمانشاه منصوب بوده در ادبيت و عربيت و علم عروض و موسيقي بهره‌ي وافي داشته و در نظم قطعات تواريخ تاکنون مانند او کسي نيامده و قدرت طبعش به طوري بود که قصايد مشکله را به سبک هر شاعري بلاتأمل مي‌گفت به کمتر از ساعتي و مي‌نوشت چنان که مي‌گفتي در حفظ اوست و او را در کتب تذکره‌ي معاصرين استاد الشعرا نوشته‌اند و تمامي شعراي عصر کرمانشاه تربيت از او يافته‌اند. مختصر اوصافش زياده از اينهاست.

 از منظومات و مصنفاتش: “»دستان ماتم”« در مقتل و “»تحفـه الذاکرين«” و “»وقايع صفين«” در بحر تقارب و “»عسر و يسر”« در بحر و طرز مثنوي مولوي که حکايات کتاب “»فرج بعد الشده‌ي«” را به نظم آورده “»ربيعيه«” در علم صرف و ديوان قصايد و غزليات و غيره قريب بيست هزار بيت که از نااهلي اولادش همه‌ي اينها تلف شد.

 وفاتش در شب بيست و يکم يا نوزدهم شهر رمضان المبارک سنه‌ي هزار و دويست و هشتاد و نه. ـ سلطاني و ناصري و کوثر و خسروي و منظر و ميرزا محرم خليفه‌ي معلم خانه و ميرزا محمد علي مجرم افشار و غير اينها همه در خدمت او ترقي کرده‌اند و کفي بذلک و تمام معصومين از چهارده تن و بسياري از امام‌زادگان را مدايح غرا در سلک نظم کشيده. بالجمله مردي پاک‌ذات، نيک‌فطرت، خوش‌صحبت، باسخاوت و همت بود. غفر ا… له.”«

 اما اشعارش، آنچه خان سلطاني فرستاد چهار جزو مرتب از قصايدش تا آخر حرف دال بود که آنچه در اينجا نوشته مي‌شود از آن جمله است و اگر بعد چيزي به دست آيد ان‌شاءا… در ملحقات زياده خواهد شد. اما مصنفاتش فقير همان “»تحفـه الذاکرين«” چاپ را ديده‌ام. کتابي است که به کار ذاکرين حالا خيلي خوب مي‌خورد و از آنجا که هر کس به هر وسيله خود را منسوب به خدمت آن بزرگوار نمايد، رستگار مي‌شود، رستگار است. نهايت بعضي از اخبار او را بايد خيلي زحمت کشيد تا در کتب مقاتل پيدا کرد. زيرا که يا سند به دست نداده يا راجع به کتاب غيرمعروف از عالم غيرمشهور کرده… .

 [در گنج شايگان آمده است] در بدايت دولت محمدشاه فوجي چند از سپاه نظام اين مرز و بوم در حفظ ثغور ايران و روم با عراده‌هاي توپ و قورخانه‌هاي موفور مأمور مي‌گشت. بيدل آن سپاه را به سررشته‌داري همراه آمد… تا آن گاه که افسر و گاه به فر و شوکت شاهنشاه زيب و زيور يافت. بيدل را مشرفي فوجي از نظام و مصاحبت يکي از سرهنگان عظام حاصل آمد. يک چندي است که از شغل و عمل ديوان اعلي مطلقاً دست شسته و از انشا و استيفا هر دو استعفا نموده در گوشه‌اي به نوشتن کتاب مقتلي مشغول است… (گنج شايگان، ص 152)

رک ايضا: مجمع الفصحا (جلد 4، ص 165)؛ ريحانـه الادب(ج 1، ص 188)؛ و الذريعـه (ج 9، ص 153) و مدايح معتمدي ميرزا علي فنا. (حديقـه الشعراء، سيداحمد ديوان بيگي شيرازي، تصحيح و تکميل و تحشيه دکتر عبدالحسين نوايي، انتشارات زرين، تهران، 1364: صص 298 ـ 295)

[همچنين ديوان بيگي شيرازي درباره‌ي سلطاني مي‌نويسد:] سلطاني کلهر کرمانشاهاني: اسمش حسينقلي خان پدرش مصطفي قلي خان ديوان بيگي کرمانشاهان که مدتي هم حکومت طوايف کلهر را کرده جدش حاجي شهباز خان از مردمان خوب خير زمان،آثار خيرش از مسجد و مدرسه و ساير ابنيه‌ي خيرات و موقوفاتش در کرمانشاهان مشهود و مشهور و عيان. مجملا آبا و اجدادش ساليان دراز در کرمانشاهان مطاعيت و بر طوايف کلهر حکومت و رياست داشته‌اند و قليل زماني است که به يک بطن ديگر از همين سلسله منتقل شده و اسباب اختلال حال اين طبقه گرديده. با وجود اين که در ميان اينها اهل فروسيت و شجاعت و بصيرت در عاملي بسيار و صاحبان فضل و کمال و هنر و ادب بر خلاف آن طايفه بي‌شمارند که از جمله‌ي شعراي آنها »صبوري« و »کوثر« و »ناصري« و »محمود« ذکر خواهند شد و در ذکر خصوصيات و کمالات سايران آنها به سبب عدم مناسبت به مقام حاصلي نيست و خارج از مقصود عاليه است.

 اما حال خان »سلطاني« که مقصود حاليه است مختصر اين که الحال که سال هزار و دويست و نود و شش است، چهل و هفت سال از عمرش گذشته و يکي از اعاجيب روزگار و علامات قدرت پروردگار است. زمانه‌سازي نمي‌دانم و عبارت‌پردازي نمي‌توانم. اما آن قدر مي‌بينم که از هر علمي سخن مي‌رود آگاه است و به هر طريق که مي‌پويي همراه. عرفا او را از خود مي‌انگارند و علما عالمش مي‌پندارند و اهل ادب بر تقدمش اذعان دارند و شعرا از اساتيدش مي‌شمارند. ديگر نظم و نثر و احاديث و اخبار و تواريخ و قصص و امثال و نکات تماماً در اين مجمل که گفته شد، مفصل است. علي التحقيق اگر در اين دور زمان مثل ايام سلف تربيت و تشويق اهل کمال مي‌شد امروز در تعداد معلمين محسوب و در غنا و ثروت کم مثل بود، ولي چه سود که در اين زمان فضل و ادب را مسخره مي‌شمارند و لهو و لعب و مسخرگي را شهرت مي‌دانند. چنانچه سلطاني با اين فضل و هنر ـ اگر چه بحمداله تعالي تهيدست و محتاج و غيرمعروف نيست ـ ولي از طرف اشتهار به کمال، آنها كه قابل شاگرديش نيستند نهايت بلند نام‌تراند و از جهت معاش، آن مايه وسعت ندارد که تواند به دلخواه بذل وجود نمايد و احبا و زيردستان و ارحام خود را به وضع خاطرخواه کفالت کند و چون اين رسم خاصه‌ي دنياست و اهل دانش ملتفت‌اند، بهتر اين که از اين مطلب صرف نظر کرده به خصايص حالات و ذکر مؤلفات و مصنفات و اشعار معزي اليه بپردازيم.

 اما خصوصيات حالاتش مردي است افتاده و آرام و رفيق و انيس و شفيق و کليه‌ي اهل ادب را خير جليس. هر چه در اخلاقش سخن بيش گويم کم است. از بدو عمر، نظر به استعداد فطري خود، مشغول تحصيل کمال شد و از همان کودکي آثار فضل او ظاهر و روز به روز بروزش بيشتر مي‌شد تا آنجا که بعضي از علما از پدرش عليه‌الرحمه خواهش و اصرار کردند که قليل زماني او را به عتبات عاليات و اماکن شريفه فرستد تا به واسطه‌ي تحصيل در آن مقامات عاليه به مقامات عاليه‌ي علوم ظاهري رسد و در زمره‌ي علما و فضلا محسوب گردد. تقدير الهي پدرش را از تمکين به اين کار به انکار داشت. مع هذا، به همان تحصيلي که در کرمانشاهان کرده و شوق خود و تحري و مذاکره و مطالعه، صاحب اين مراتب شده بعضي از ولايات ايران از قبيل طهران و اصفهان و رشت و گيلان را ديده محض زيارت هم به اماکن شريفه مشرف شده در اول ورود حضرت والا حسام‌السلطنه دام اقباله العالي به دارالدوله که اواخر سال هزار و دويست و نود و سه بود شرح حالش معروض افتاد و قصيده‌ي غرا عرض کرده مورد تحسين و الطاف شد و در زمره‌ي چاکران خاص منتظم گرديد. از ‌آن وقت تاکنون در آن حضرت، معزز و محترم و به انعامات مخصوصه و رواتب و مقرري خاصه‌ي سرکاري مخصوص و محفوظ و موظف است و با اين فقير مأنوس و مربوط و غالباً از فيض صحبتش استفاضه مي‌کنم و در جمع اين اوراق هم خيلي همراهي کرده‌اند، چنان که در مواقع خود گفته شده.

 اما در مراتب شاعري که مقصود بالفعل است تا حال قريب شصت هزار بيت از منظومات خود مکتوب و محفوظ کرده و به هر يک نظر کني از ديگري بهتر است و هر قصيده‌ي مشکلي از اساتيد سلف ذکر شود بدون انديشه و تفکر جواب مي‌کند و به احسن وجه از عهده مي‌آيد به همان طرز و اسلوب. از کتب منظومه‌اش آنچه تمام است:

 1ـ کتاب ضياءالفرقدين به بحر مثنوي مولوي در مقتل جناب سيدالشهدا ارواح العالمين فداه معادل پنج هزار بيت.

2ـ حديقـه الاعجاز به بحر هفت گنبد نظامي مشتمل بر ذکر يکصد و ده معجزه از معجزات حضرت مولي الموالي سلام اله عليه، همان قدرها.

3ـ هفت اورنگ ايضاً در بحر و مثل هفت گنبد مشتمل بر هفت مجلس بهرام قريب چهار هزار و پانصد بيت.

4ـ قصه‌ي عجيب و غريب که در الف ليلـه و ليلـه است به بحر تقارب نه هزار بيت.

5 ـ ديوان قصايدش معادل بيست و پنج هزار بيت.

6 ـ غزلياتش پنج هزار بيت. مثنويات متفرقه و مراثي هم خيلي دارد.

 اما کتب منثوره که در دست دارد ناتمام است و خداوند ان‌شاءاله توفيق اتمام دهد:

1ـ بحر البکاست در مقتل حضرت ابي عبداله روح‌العالمين له الفداه.

2ـ تاريخ مسمي به بدايع الوقايع که از سال هجرت عنوان کرده و وقايع کليه‌ي اتفاقيه‌ي دنيا را سال به سال ثبت نموده و تا حال سلطان حسين ميرزاي بايقرا و مقارن ظهور صفويه نوشته.

3ـ طراز البيان در ترجمه‌ي تاريخ ابن خلکان، جلد اولش تمام است.

4ـدره‌ي السلطانيه در حال آل عثمان و اصل سبب نگارش اين شده که اول تاريخ مختصر عربي مخبر بر حال آن سلسله به دستش آمده خواست ترجمه کند. بعد از عنوان مطلب، شوقش کشانيد بر اين که حالات آنها را از تواريخ به دست آورده بنويسد و مشغول شد و بعض متفرعات ديگر هم از قبيل تاريخ مختصر سلاطين عجم و ممالک اروپا و جغرافيا بيفزود و يک جلد را که شامل است بر مقدمه‌ي حال آنها تا زمان سلطان سليم خان ثالث که سال هزار و دويست و سه است، به انجام رسانيده.

5 ـ مناقب حساميه است که اول به ميل خاطر در محامد و حال حکومت کرمانشهان و کردستان عنوان کرد و بعد حسب الفرمايش، ملتزم شد که کليه‌ي حالات و آثار حضرت والا [حسام‌السلطنه سلطان مراد ميرزا] را با قصايد خوبي که شعرا در مدحشان گفته‌اند علاوه نمايد و اکنون مشغول است.

 اما اميرالشعرا در مجمع الفصحا نوشته که در هزار و دويست و هفتاد و چهار در طهران ملاقاتش کردم و چند کتاب او را نام برده‌اند که ابدا در اينجا فقير ذکر نکرده‌ام و حال آن که اينها را خودشان به فقير گفته‌اند. مي‌شايد که در آن وقت مقصودشان همان اسامي بوده بعد برخي را خود تغيير داده باشند. وا… اعلم.

اما آنچه را فقير در اينجا مي‌نگارد، از خودشان خواهش کرده‌ام که بعض از قصايدي که در مدايح معصومين سلام ا… عليهم عرض کرده نسخه دهند ولوکان قصايدي که مضامين و قواعد شاعريش به از آنها باشد داشته باشند. لهذا در اين اوراق هر چه از قصايد نوشته شود اولاً از آن قبيل است با قدري از مراثي و قليلي از غزليات و يک قطعه که با وجود بي‌آلايش خود در تعريف جوهر معمول حريفان به خواهش بعضي از ايشان گفته و بعد از آنها هم قدر ديگر از متفرقات با وجه گفتن آن نوشته مي‌شود.

اما خاتمه‌ي حال خيريت مآل او اين که در جمادي الاولي سنه يک هزار و سيصد و سه از کرمانشاهان نوشته بودند که خان سلطاني در ماه قبل به رحمت الهي واصل شد. رحمـه اله عليه. و اين فقير در ماده تاريخش گفته‌ام، »سلطان شهيد يار با سلطانيست« و »شاه شهيدان شفيع سلطاني باد.«

 درمجمع الفصحا (ج 4، ص 342 تا 350) شرحي درباره‌ي سلطاني آمده که مغايرتي با حديقـه الشعرا دارد. منجمله تاريخ تولد او درين تذکره 1247 آمده و اسامي تأليفات او: »نجات الثقلين في مقتل الحسين«، مثنوي »تمثال البديع«، به وزن »مخزن الاسرار«، »شکرستان« به وزن »حديقه«، مثنوي »نوراليقين« بر وزن رمل، »رساله باغستان« بر شيوه‌ي »گلستان«، کتابي در شرح لغات و اشعار فارسي موسوم به »گنج بادآور«، کتابي در قواعد قافيه و عروض، تذکره‌ي موسوم به »مطلع شعري« در ذکر اشعار معاصرين.

 رک ايضاً: المآثر و الآثار (ص 105) و مقاله‌ي »سلطاني کرمانشاهي« به قلم غلامحسين دولتشاهي (مجله‌ي ارمغان سال 17، ص 476 تا 480) (همان، صص 800 ـ 788)

* هيچ يک از آثار مرحوم سلطاني جز مورد قصائد السلطانيه كه آن هم ناقص است و يکي دو مورد جزئي بقيه در دسترس نيست و… (؟!)

6 ـ در سال 1337 هـ . ق به تشويق عباس ميرزا سالار لشگر فرزند عبدالحسين ميرزا فرمانفرما در حکومت کرمانشاهان، ميرزا فتح‌اله خان نصير ديوان از طايفه حاجي‌زادگان به جمع‌آوري قصايد سلطاني پرداخته و با همکاري ميرزا احمد خان معتضد الدوله تعدادي از قصايد را گردآوري و بازنويسي و حروف‌چيني سربي کرده و عاقبت به سال 1340 هـ . ق = 1300. ش در مطبعه‌ي شرافت احمدي به مديريت »توکلي« معروف در 191 صفحه به قطع خشتي به نام قصائد السلطانيه چاپ و نشر نموده است. در پاورقي صفحه‌ي 191 مي‌نويسد: »آگاهي با مطالعه‌ي ديباچه آقايان محترمي که مسبب طبع شده‌اند معلوم و مخصوصاً قسمتي از مخارج را حضرت اقدس والا شاهزاده سالار لشگر، پور (فرمانفرما) تأديه فرموده‌اند و بقيه را بنده [ميرزا فتح اله خان نصيرالديوان] متکفل شده تا از فروش مجلات آن عايد دارم.«

 چنان برمي‌آيد که بنده‌ي خدا مغبون هم شده است به هر حال جز اين مورد تمامي آثار سلطاني از نظم و نثر به علت‌هايي که جاي کالبدشکافي آن در اينجا نيست، از ميان رفت و… نسخه‌اي از قصايد السلطانيه ياد شده چاپ سربي در کتابخانه‌ي شادروان استاد يداله بهزاد اهدايي به دانشگاه رازي موجود است که توسط استاد بهزاد مورد مطالعه و بررسي تطبيقي با نسخ قصايد قرار گرفته و در مواردي اغلاط مطبعي و غيرمطبعي آن نسخه نيز تصحيح و در حاشيه به خط خويش آورده است. به عنايت بهزادِ مرحوم، نسخه‌ي عکسي تجليد شده‌ي آن نمونه در کتابخانه‌ي اينجانب موجود است که براي اين پژوهش مورد رجوع بوده است.

 7ـ پس از قريب سي سال دوري از کرمانشاه و انزوا و خدمت مطلق فرهنگي به آن ديار و پرهيز از رسانه مکتوب و شفاهي و صوتي و تصويري مربوط، در پاييز 1392 پس از عدم قبول پيشنهاد برگزاري بزرگداشت کشوري براي صاحب اين قلم، به اصرار و پيگيري‌هاي مكرر تلاشگر ارجمند آقاي دکتر ابراهيم رحيمي زنگنه مديرکل [پيشين] فرهنگ و ارشاد اسلامي استان کرمانشاه، براي انجام سخنراني در نشست علمي استان دعوت شدم. به علت‌ها ازجمله اين که ميزبان تازه به مديريت منصوب شده بودند و ديگر آگاهي به مستمعين همشهري که در کرمانشاه فرهنگ به معني عام و خاص آن مهجور و منجمد است و ربطي به سني و شيعه و يارسان و… ندارد. بنابراين عنوان سخنان را »سير انديشه و ادبيات آييني در کرمانشاه« که مختص مکتب شيعي است برگزيدم با تأکيد بر اين که در طي بالغ بر سي سال از روند اجرايي و فرهنگي و… جمهوري اسلامي ايران در کرمانشاه، کوچک‌ترين اعتنايي به پرچمداران ادبيات عاشورايي اين ولايت و آثارشان نشده است و با اين ترتيب وضعيت ديگر فرهنگ‌ها روشن است. حضور دانشگاهيان و اهل قلم واقعي و شاعران و هنرمندان عرصه‌ي موسيقي و خطّ و اهالي و عنايت و محبتشان را فراموش نمي‌کنم گرچه اهداي لوح تقدير پاياني، حلاوت روحاني ديدار ياران و روزه‌ي سي ساله را بر من تلخ گردانيد به هر حال… درباره ادبيات آييني در کرمانشاه در طي اين سي سال دو پژوهش که هر دو مربوط به پايان‌نامه‌ي دوره‌ي کارشناسي ارشد مي‌باشد، انجام گرفته است:

1ـ ميرزا احمد کرمانشاهي » الهامي«، ديوان الهامي کرمانشاهي، به مقدمه، تصحيح و تحقيق اميد اسلام‌پناه، ميراث مکتوب، تهران، 1379.

 2ـ تحفـه‌الذاکرين بيدل براساس نسخه‌ي موجود در کتابخانه‌ي اهدايي استاد يداله بهزاد به دانشگاه رازي توسط عليرضا شهرستاني در مقطع کارشناسي ارشد ادبيات فارسي از آن دفاع شده که منتشر نشده است.

منابع و مآخذ:

آرين‌پور، يحيي: از صبا تا نيما، شركت سهامي كتاب‌هاي جيبي با همكاري انتشارات فرانكلين، 2 جلد، تهران، 1355.

حافظ، شمس‌الدين: ديوان حافظ شيرازي، نسخه‌ي علامه قزويني و دكتر قاسم غني، خط فريبا مقصودي، ديباچه محمدعلي سلطاني، نشر سُها، تهران، 1378.

ديوان بيگي شيرازي، سيداحمد: حديقه? الشعراء، جلد اوّل، با تصحيح و تكميل و تحشيه‌ي دكتر عبدالحسين نوايي، انتشارات زرين، تهران، 1364.

رشيد ياسمي [غلامرضا] : ادبيات معاصر، انتشارات ابن‌سينا، تهران، 1352.

رشيد ياسمي [غلامرضا]: ديوان رشيد ياسمي، مؤسسه‌ي انتشارات اميركبير، تهران، 1362.

سعدي شيرازي : ديوان غزليات استاد سخن سعدي شيرازي، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر، انتشارات سعدي، تهران، 1368.

سعدي شيرازي: كليات شيخ اجل سعدي، به خط ميرزا فتحعلي حجاب شيرازي، ‌انتشارات انجمن خوشنويسان ايران، تهران، ؟؟13.

سلطاني، حسينقلي خان: قصايد السلطانيه، به اهتمام فتح‌اله خان نصيرالديوان، مطبعه‌ي شرافت احمدي، كرمانشاه، 1340 = 1300. ش.

سلطاني، محمدعلي: احزاب سياسي و انجمن‌هاي سري در كرمانشاه، از فراموش‌خانه تا خانه‌ي سياه، 2 جلد، نشر سُها، تهران، 1378.

سلطاني، محمدعلي: تاريخ خاندان‌هاي حقيقت و مشاهير متأخر اهل حق در كرمانشاه، نشر سُها، چاپ سوم، تهران، 1384.

سلطاني، محمدعلي: تاريخ مفصل كرمانشاهان، ج 5 ـ 4، نشر سُها، تهران، 1381.

شاكري، باقر: تذكره‌ي مختصر شعراي كرمانشاه و انجمن‌هاي ادبي و مطبوعات، چاپ سعادت، كرمانشاه، 1337.

شباب، ميرزا محمدجواد: مخزن لألي، مطبعه‌ي شركت سعادت، كرمانشاه، 1305.

شفيعي كدكني، محمدرضا: ادوار شعر فارسي از مشروطيت تا سقوط پهلوي، انتشارات سخن، تهران، 1380.

غيرت، سيدعبدالكريم: بياض نسخه خطي دستنويس شاعر،‌كتابخانه‌ي شادروان محمدسعيد غيرت، تهران، اختياريه.

غيرت، سيد عبدالكريم: كليات آثار سيدعبدالكريم  غيرت كرمانشاهي، با مقدمه و حواشي و تاريخ كرمانشاه به قلم سيد محمد سعيد غيرت، شركت چاپخانه فردوسي، ‌تهران، 1338.

مولوي، مولانا جلال‌الدين محمد: كليات شمس يا ديوان كبير »جزء اول«، با تصحيحات بديع‌الزمان فروزانفر، انتشارات اميركبير، تهران، 1355.

نسيم شمال، اشرف‌الدين: كتاب نسيم شمال، به خط مصطفي جهرمي، مطبع خلافت، بمبئي، 1343. ق.

نوبتي، علي اشرف: كوچه باغي‌ها »سروده‌هاي پرتو كرمانشاهي«، به اهتمام محمدعلي سلطاني، چاپ سوم، نشر سها، 1389.

وحدت، طهماسبقلي خان: ديوان وحدت، با مقدمه و تصحيح و اهتمام محمدعلي سلطاني، خط فريبا مقصودي، نشر سها، تهران، 1377.

يغماي جندقي، ابوالحسن: مجموعه آثار يغماي جندقي، ديوان اشعار »2 جلد«، به تصحيح و اهتمام سيدعلي آل داوود، انتشارات توس، تهران، 1384.

يوسفي، فرشيد: خاك‌نشينان عشق، با مقدمه‌ي استاد كيوان سميعي، نشر كتاب، قم، 1364.