منوی دسته بندی
پایگاه‌اطلاع‌رسانی

حکايت ‌عشق ‌عمو ‌نصرت

هفته نامه شهرمن / شماره 51 / 20 شهریور 1397

Nosrat 01

حکايت ‌عشق ‌عمو ‌نصرت

 

مرد روشن دل 30 سال است براي کسب روزي هر روز از کرمانشاه به جوانرود سفر مي کند

 

ادريس حسيني

عمو نصرت يا مامو نصرُا.. براي من ومردم جوانرود چهره اي آشنا و دوست داشتني دارد. از زمان کودکي هروقت که به همراه پدر و مادر براي خريد به بازار مي رفتيم، مردي ميانسال با عينک دودي مي ديديم که در کنار پياده رو و گاهي اوقات کنارديواري نشسته بود و تعدادي وسيله از اسباب بازي گرفته تا وسايل آشپزخانه و مواد آرايشي و بهداشتي، لوازم خياطي و… را برروي يک تکه پارچه چيده بود و با مشتريان گپ مي زد.

اکنون که سال هاي سال از آن زمان گذشته، اين مرد خستگي ناپذيرهنوز هر روز صبح با اميد به خداي منان براي طلب رزق و روزي حلال کيلومترها مسافت را از کرمانشاه طي مي کند تا به جوانرود بيايد. همه‌ي همشهرياي من، عمو نصرا.. را دوست دارند و اگر روزي او را نبينند نگران حالش مي شوند.

نصرت شهروز متولد1313مشهور به عمو نصرا.. اهل و ساکن شهرکرمانشاه است.

او درسن15 سالگي براثر بيماري آبله و سرخک هردو چشم خود را از دست داده است. عمو نصرت دو پسر و سهدختر، 19 نوه و هشتNosrat 02 نتيجه دارد.

او مي گويد: “قبل از انقلاب دريکي از محله هاي قديم کرمانشاه به نام فيض آباد مغازه کتابفروشي داشتم. درسال 1365تصميم گرفتم دست فروشي کنم. يکبار به شهر جوانرود آمدم. اخلاق خوب، برخورد مناسب و صداقت و مهرباني مردم  اين شهر من را جذب کرد که براي کاسبي آنجا را انتخاب کنم”. عمو نصرت قريب به 30سال است که هر روز صبح زود سوار ميني بوس مي شود و به طرف جوانرود به راه مي افتد و در گوشه اي از راسته ي بازارميوه فروش ها به دستفروشي اجناس مشغول مي شود وساعت پنج يا6عصر بعد از اتمام يکروز کاري وسايلش را جمع مي کند  و آنها را در مغازه ي دوستانش مي گذارد و تا صبح روز بعد به کرمانشاه برمي گردد.

عمو نصرت بيان مي کند: “من به خلق و خوي خوب اين مردم عادت کرده ام. احساس مي کنم که در اين شهر متولد شده ام چون بيشتر مردمان اين ديار را مي شناسم. دوستان قديمي در اين شهر دارم. درطول روز مغازه داران ودوستانم غذا، آب و چاي براي من مي آورند و در برپايي و جمع کردن بساطم به من کمک مي کنند.

حکايت عمو نصرت عجيب است. اما وقتي به خوبي مردم مهربان جوانرود مي انديشي باورت مي شود که مردي نابينا به عشق حضور در کنار اين مردم 30 سال است که هر روز به اين شهر مي آيد!