منوی دسته بندی
پایگاه‌اطلاع‌رسانی

خانم ‌‌معلم ‌دست‌ مريزاد!

photo-shahreman- 210

نامه‌ي ‌پدر ‌يک ‌کودک ‌ديابتي ‌به آموزگار ‌فرزندش :

خانم ‌‌معلم ‌دست‌ مريزاد!

حکايت ‌تلخي‌هاي ‌بيماري ‌شيرين

شهرمن – کيومرث رضايي

مهرماه سال گذشته  كودك 6ساله ام كه با شادي و هيجان تازه پيش دبستاني را آغاز كرده بود، سرماخورد. دركمتر از ده روز او را براي معالجه پيش پنج پزشك برديم اما رفته رفته حالش بدتر  شد و ما درمانده تر از روز پيش به هر دري مي زديم، آخرين نتيجه آن همه نسخه هاي هفت قلم، شد آنتي بيوتيكي قوي تر از داروهاي قبلي و چند سرم.

كودك خردسالمان در حال گرفتن سرم سوم بود كه حالش وخيم شد. شتابان بغلش كرديم و به بيمارستان رسانديمش. در اور‍ژانس زير دست دكترها  آرام آرام به خواب رفت؛ خوابي كه به آن مرگ ديابتي مي‌گفتند! نوعي كما!

پس از چند روز، با تلاش دكتر محمود قاسمي و زحمات پرسنل بيمارستان محمد كرمانشاهي در روز عاشورا پسرم هوشياريش را به دست آورد و پس از 72ساعت اجازه نوشيدن يك ته استكان آب را گرفت كه روزها در حالت نيمه هوشيار طلبش را مي كرد.

تا آن روز ديابت را به اسم مرض قند مي شناختم اما امروز آن را بيماري شيريني كه تلختر از زهر است مي دانم.

 بلأخره ما مانديم و هزار درد روحي و جسمي و کلي مشکل و گرفتاري ؛ و از همه بدتر تزريق 10تا 12بارآمپول انسولين در خواب و بيداري به بدن نحيف جگرگوشه مان که از همه مشکلات و دردها سخت تر است.گاه که بازوان و پاهايش گنجايش فرو رفتن سوزن را ندارد، مادرش با بغض و وحشت سراغ عضله هاي شکم کوچک کودکش مي رود! چه مي شود کرد دلمان را سنگ کرده ايم.سرانگشتان لطيفش که هر روز 5تا8بار طعم نيش سوزن را براي تست ديابت تحمل مي کند ديگر توان نگهداشتن مدادش را ندارد، حتي وقتي مي شنود که بايد خوش خط بنويسد! کودکي که هر شب به جاي خواب آسوده و راحت بارها به خاطر پيش گيري از  افت قند يا تزريق انسولين و تست از خواب شيرين محروم مي ماند و فردا صبح در ميان 400 کودک که اجازه دارند هرچه دلشان مي خواهد بخورند، به خوراکي رژيمي محقري اکتفا مي کند! او که گاه از ترس افت قند بايد به اجبار بخورد و بنوشد و گاه از ترس بالارفتن قندش دهان ببندد و گرسنگي را تحمل کند.چه گونه مي تواند مشقش را خوش خط بنويسد!

زمستان گذشته از اولياء مدرسه درخواست کردم از زنگ ورزش و ورزش كردن در سرما معافش کنند چون يک سرماخوردگي ساده، يک زخم کوچک، افت قند، خستگي، اضطراب، عصبانيت و… برايش سمي مهلک است زيرا که بعيد نيست دوباره به کما ببردش يا عضوي از بدنش را  قطع كند. اما معلم ورزش در جواب گفت:« پس با کدام فعاليت به بچه ات نمره بدهم». يکي ديگر از مسئولين مدرسه هم در پشتيباني از معلم جواب داد:« درس مي‌خواهد چه کار؟ ببرش کاري ياد بگيرد! يا  در مدرسه استثنايي ها ثبت نامش کن!!!»بعد با افتخار خنديد! انگار که ابلهي را هوشيار کرده بود!در اين مدت با مادرش و کودک ديگرمان که خانه برايش عاري از هر شيريني شده بود همه‌ي اين تلخي ها را چشيديم.

مادرش تا چند ماه پيش هر روز در سرما و گرما در مدرسه مي ماند و از او مراقبت مي کرد تا اينکه امسال به لطف خداي بزرگ، آموزگاري مهربان معلم پسرمان شد. معلمي که نه تنها بر زخممان نمک نپاشيد، بلکه اميدي دوباره به ما داد و بخشي از مراقبت هاي فرزندمان را در مدرسه به عهده گرفت. اکنون ما تنها نيستيم، همسرم به خاطر ياري و همکاري شما، بيشتر از يکي دو ساعت در مدرسه نمي ماند و خيالش آسوده است که فرزندش معلم دلسوزي دارد که مهرش به شاگردان کمتر از مهر مادري نيست.

براي همه کودکان دنيا آرزوي سلامتي و شادي دارم و از شما سرکار خانم فتحي معلم شايسته پايه اول مدرسه شهيد صابون پز سرکار خانم فتحي و مدير و معاون اين مدرسه، تشکر و قدرداني مي کنم و دست همه معلمان دلسوز اين سرزمين را مي‌بوسم.