راه طولاني تا آباداني
گزارشي از سفر يک روزه به سرپل ذهاب
راه طولاني تا آباداني
اميرپويا قدسي
آخرين روز از اولين ماه سال 97 پس از وقفهاي كوتاه عازم سرپل ذهاب ميشويم. شهري كه پنج ماه پس از وقوع زلزلهي مهيب، هنوز هم از پس لرزه ها در امان نمانده. پس لرزهي داغ عزيزان، زندگي از دست رفته، آوارگي، بيماري، فقر و… كه حالا بايد گرما را هم به اين سياههي طولاني افزود.
آفتاب گرم صبح جمعه تازه به سرپل ذهاب و ويرانههايش زده كه به ورودي شهر و كانكسهاي رنگارنگ آن ميرسيم؛ گرچه هنوز هم چادرهاي نايلون پيچ شده در بين كانكسها خودنمايي ميكنند. چيزي كه بيش از همه احساس ميشود، داغي آفتاب صبح زود است كه از پنجرهي ماشين به درون اتاقك فلزي ميپاشد. بلوار ورودي شهر و فضاي سبز پيرامون آن پر از درختان زيباي اكاليپتوس و نخل است كه با درختچههاي پرغنچهي خرزهره تزيين شده. از ميدان ورودي شهر وارد بلوار اصلي ميشويم. جاي خاليِ خانههاي آواربرداري شده مابين ساختمانهاي ترک خورده، دندانهاي كودك هفت سالهام را به خاطرم ميآورد. بي اختيار به ياد روزهاي اول زلزله ميافتم:”روزهاي خاك و خون و شيون. خانههاي ويران شده و ديوارهاي فروافتادهاي كه ديگر حَرَمي امن براي ساكنانش نبودند. جابهجا گلداني خاک آلود، در كنار ديوارهايي كه ديگر نبودند نيم بند و لغزان در جاي خود باقي مانده بود و روبهروي آن برنامهاي درسي به چشم ميخورد که آويخته به ديواري ترك خورده، ماتم زده و خاموش در انتظار کودکي بود كه از تخت و كمد و لباس و اتاقش تنها تودهاي در هم پيچيده از تکههاي بتن و ميلگرد و شيشه به جامانده بود و خودش هم خدا ميداند…”.
از کنار مغازه هاي بسته ميگذريم و نرسيده به چهارراه “ميراحمد” به چپ ميپيچيم. از بقعه و گنبد زيباي “احمد بن اسحاق” که اولين بار تصاوير زخم زلزله بر آن را منتشر کرده بوديم، خبري نبود. بي اختيار ميدان غدير را دور مي زنيم و در کنار پلههاي مشرف به زيارتگاه ميايستيم. از پلهها که بالا ميرويم، در فضاي وسيع صحن و حياط، مقبرهي حضرت که با پارچهاي سبز و درخشان پوشيده شده و آفتاب صبحگاهي بر آن تابيده و نسيمي روح بخش آن را نوازش ميکند، اولين چيزي است که به چشم ميآيد. بغض راه گلو را مي بندد و اشک مجال نميدهد. لحظهاي تصوير قبور مطهر امامان بقيع (ع) در ذهن مجسم ميشود و مظلوميتشان. پيش ميرويم تا به قبر مطهر مي رسيم. تازه متوجه مي شويم ضريحي ساده پيرامونش در حال ساخت است. از مردي سپيد موي که در حال رفت و روب اطراف مقبره است اجازه ميخواهيم از نزديک زيارت کنيم. متوجه مي شويم سالهاست خادم بقعهي حضرت بوده است. ميگويد سعادت داشتيد و در آخرين لحظاتي که ضريح در حال تکميل نهايي است قبر حضرت را از نزديک زيارت کرديد. نيم ساعت ديگر که آخرين پنجره به ضريح جوش شود ديگر امکان دسترسي نيست.
آقاي صفايي که پيش از زلزله دکه اي در کنار بقعه داشته است، اکنون هم نگهبان شبانه روزي مقبره است. او مي گويد اين ضريح آهني به صورت موقت روي قبر حضرت نصب شده و پس از ساخت بقعه و رواق جديد، ضريح اصلي جايگزين خواهد شد. او از تلاش شبانه روزي رئيس و کارکنان سازمان حج و اوقاف شهرستان سرپل ذهاب مي گويد که خستگي ناپذير کار آواربرداري و پاکسازي بقعه را به انجام رساندند و از خيرين براي کمک به بازسازي هر چه سريعتر حرم دعوت مي کند.
خورشيد بالا آمده و گرما خود را به رخ ميكشد. به دنبال مابقي كارها سوار ميشويم و يكراست تا شهرك سرسبز زراعي، نزديكي روستاهاي قره بلاغ ميرانيم. كانكس بزرگ نارنجي رنگي كه با هزار جان كندن براي تأسيس باشگاه كتابخواني و فرهنگي نهال جور كردهايم آنجا زير درختان سرسبز و عظيم اكاليپتوس انتظارمان را ميكشد. محوطهاي كه كانكس نصب شده سرسبز و بسيار زيباست. روبهروي آن باغ انگور و تاكستانيست پردرخت كه پرچيني از درختچههاي پر گل و غنچهي محمدي با عطري بي نظير دارد.
كليد مياندازيم و تو ميرويم. اولين چيزي كه به چشم ميآيد كارتن هاي دارو و وسايل پزشكياي است كه روي هم انبار شده و بوي رطوبت. سقف كانكس در بارندگي اخير نم داده و ديوارها مرطوب شده. پنجرهها را باز مي كنيم. هواي تازه و عطرآگين به درون ميريزد. با آقاي چراغي كه از اهالي خوب منطقه است و يكي از كليدها به امانت پيش اوست تماس ميگيريم. قرار ميگذاريم تا ساعتي ديگر به همراه چند نفر از اهالي فرهنگ و هنر جلسهاي داشته باشيم. در اين فرصت در سايهي خنك درختان اكاليپتوس مختصر غذايي ميخوريم و استراحتي ميكنيم. ديدن كودكان روستايي كه با شادياي سرشار از زندگي بين درختان تاب بازي ميكنند؛ با صدايي جيغگونه شعر ميخوانند و دنبال هم ميدوند، لبخند به لبمان ميآورد. عكاسهاي نشريه هم فرصت را از دست نميدهند و به شكار سوژه مشغول ميشوند.
كمي بعد، جلسه در چادر دوستان آقاي چراغي تشكيل ميشود. متوجه ميشويم داروها مربوط به يك تيم پزشكي بوده است كه چندي قبل براي خدمات پزشكي و درماني به اهالي در كانكس مستقر شدهاند. خدا را شاكريم كه كانكس بي استفاده نمانده است. نيم ساعت نگذشته به خاطر گرماي زيادِ زير چادر دوباره به سايهي اكاليپتوسها و نسيم خنكشان پناه ميبريم. تصور وضعيت زندگي زلزله زدگان در ماههاي گرم و طاقت فرساي پيش رو زير كانكسها و چادرهاي آتشين، لحظهاي آرامم نميگذارد. قرار همكاري را با ساير دوستان فعال فرهنگي ميگذاريم و با مشورت مديرمسئول نشريه تصميم ميگيريم كانكس را به جايي پرجمعيتتر و به داخل شهر منتقل كنيم.
جلسه كه تمام ميشود راه ميافتيم و از نقطهاي كه قرار است كانكس باشگاه كتابخواني نصب شود بازديد ميكنيم. محوطهاي نسبتاً وسيع بين بلوكهاي مسكن مهر و محلهي فولادي كه بيشترين كشته و تخريب را در زلزله داشته است. كانكس تقريباً در وسط محله در نزديكي ساحل رودخانهي الوند مقابل چشم انداز زيباي آن نصب خواهد شد. پيش از اين قرار بود خيمهاي با ستونهاي چوبي و سقفي از ني در اين نقطه ساخته شود. ستون ها هم نصب شدهاند. به اتفاق تصميم ميگيريم كانكس روبهروي اين ستونها نصب شود و خيمه به حياطي مسقف براي كانكس تبديل شود. قرار ميشود شب جلسهاي با حضور معتمدين و بزرگان محله تشكيل و در مورد تأسيس اين باشگاه فرهنگي و برگزاري كلاسهاي كتابخواني و ساير دورههاي آموزشي و هنري نظرخواهي شود. بعداً مطلع ميشويم استقبال زيادي از اين طرح شده است و هيئت مديرهي محله، قول همه گونه همكاري با مؤسسين باشگاه را دادهاند.
قرار و مدار جابهجايي كانكس را ميگذاريم و خداحافظي ميكنيم. به پيشنهاد عكاس افتخاري نشريه كه خودش بومي و ساكن سرپلذهاب است به سوي روستاي پيران و آبشار معروفش حركت مي كنيم. مسيري نيم ساعته و بي اندازه زيبا. از بين مزارع سرسبز گندم، باغهاي پردرخت ميوه و كوهپايههاي صخرهاي پر گل ميگذريم. به ورودي روستا كه ميرسيم دو فرشتهي زيباي كوچك با دستاني پر مهر، هر كدام كيسهاي پر از گوجه سبزهاي ترش و آبدار به طرفمان تعارف ميكنند. مبلغي مختصر بهاي اين هديههاي خوش طعم و گوارا را در دستان كوچكشان ميگذاريم و از كنار درخت عظيم و معروف چنار پيران كه عمري چند صد ساله دارد به سوي جادهي كوهستاني آبشار پيران ميرانيم. در مسيري پر پيچ و خم و پر شيب از كنار سنگهايي كه ريزش كردهاند ميگذريم تا به انتهاي جاده كه زماني پاركينگ بوده است ميرسيم. ماشين را پارك ميكينم و پياده مي شويم. مبهوت به منظرهي پيش چشممان مينگريم: سنگهاي عظيم فرو افتاده كه گاه به بزرگي يك خانه هستند بر اثر زلزله از ديوارههاي صخرهاي كوهِ مقابل جدا شده و هر چه سر راهشان بوده را شخم كردهاند. از جمله سرويس بهداشتي مستقر در پاركينگ كه تخته سنگي چندين تني آن را در كسري از ثانيه له كرده است. راه مي افتيم و بالاخره آثاري از پيادهروي سنگفرش كه زماني مسير دسترسي به آبشار بوده است را پيدا مي كنيم. در سراسر مسير سنگهاي بزرگ و كوچك روي هم انبار شده اند و برخي هم تا درهي پايين دست و لابهلاي درختان باغهاي ته دره غلتيدهاند. ارتفاع بعضي از صخرههاي فروافتاده از بلندي درختان باغ هم بيشتر است و از فاصلهاي دور به راحتي قابل تشخيص.
هنوز از بهت عظمت كوهستان و منظرهي سقوط سنگها بيرون نيامدهايم كه مسير دور ميخورد و آبشار عظيم و بي نظير پيران با پژواك غرشش در درهها، پيش رويمان رخ مينمايد. درهاي وسيع و سرسبز كه رودي خروشان در زير آن جريان دارد. بازها و پرندگان شكاريِ ديگر بال گشودهاند و آرام و رها در فضاي عظيم كوهستان سر به آسمان ميسايند. هر چه پيشتر ميرويم راه سخت تر ميشود و تودهي سنگها متراكمتر. به آبشار مي رسيم. هواي پاك و خنك كوه و ذراتِ آبي كه نسيم از آبشار كنده و با خود آورده، خستگي را از تنمان در ميآورد. وارد درهي آبشار دوم ميشويم كه با ريزش صخرههايي عظيم تقريباً مسدود شده. نميتوانيم خودمان را به ديدن آبشار از اين فاصله راضي كنيم و مسير صعب العبور دويست متري را هر طور شده، چهار دست و پا، نشسته و آويزان در نيم ساعت طي ميكنيم و به پاي آبشار و درياچهي زمردين زير آن ميرسيم. خداوند نهايت زيبايي و طراوت را يكجا به اين نقطه بخشيده. آب سرد و بلورين درياچه كه پس از ريزش صخرهها عمق بيشتري پيدا كرده، پوست دستها را قلقلك ميدهد. درختان انبوه با تنههايي پر پيچ و خم از لابهلاي صخره ها و سنگهاي يكپارچهي اطراف آبشار سر در هم فروكرده و باد برگهايشان را به رقص واداشته است. خورشيد كه نور سرخش را كمكم از كوه مقابل و آبشار بلند بالا و درخشان پيران ميگيرد؛ چند عكسي به يادگار برميداريم و از اين طبيعت بينظير كه شايد كمتر كسي اين واقعهي سترگ را ديده باشد و عظمت پروردگارش را به ياد نياورده باشد، دل ميكنيم.
از پيچ جاده به سوي كرمانشاه در حركتيم كه آسمانِ آبي و لطيف سرپل ذهاب تار ميشود. مهمان ناخوانده و ناميمون باز هم از راه رسيده تا افزون بر داغ عزيزان، زندگي از دست رفته، آوارگي، بيماري، فقر و گرما؛ زخمي ديگر-پس لرزهاي به نامباركيِ ريزگرد- به تن داغدار سرپلذهاب بزند.