سير جهاني اسطورهي اسب كُردي و سرودهي سرآمدان از فردوسي تا پرتو
شهرمن / شماره 50 / 09 مرداد 1397
سير جهاني اسطورهي اسب كُردي و سرودهي سرآمدان از فردوسي تا پرتو
دكتر محمد علي سلطاني
سرزمين مقدس كرمانشاهان از ديرباز بستر فرهنگ و تمدن بوده است. مهد اساطير و تاريخ. در هزار لاي تاريك اين سرزمين كالبد شكافي نمودها و نمادها گسترهاي پهناور و زماني فراخ مي طلبد، اين كه اين خاك اهورايي محور مدنيّت و عقلانيّت بوده است، سخني از سر خيرگي نيست كه اسناد هزار سالهي آن بر سينهي بيستون و طاق بستان و … موجود و ملموس و نسبتاً محفوظ است كه تا بحال در طي چهار دههي اخير گامي در بازگشايي اين راز و رمزها و عظمت و اهميّت آن براي جامعهي جوان برداشته نشده است. يكي از اين نمادها “اسب” است كه تنديس بي همانند آن در طاق بستان از ابعاد هنري، تاريخي، اعتقادي و اساطيري نمونهاي جهاني است. اسب پيام آور مرگ و زندگي، همبستهي آتش و آب، پيوند دهندهي زمين و ماه در اساطير و موجودي از جهان تاريكي كه تاريكي ها را مي پيمايد و به نور مطلق ملحق مي شود، از زمين پاي ميگيرد و به آسمانها گام ميگذارد و در قلمرو خدايان نيك و قهرمانان خورشيدي و اهورايي قدم ميزند، اسب موجود پيچيدهايست كه ابعاد ظريف و معما گونه دارد. خير و شر در شخصيّت او در هم آميخته و بر خلاف ساير حيوانات سرنوشت اسب با انسان جدايي ناپذير است، اسب دليل راهي است كه انسان در روز هدايتگر اوست و اسب در شب پيشرو و راهنماي انسان است و سوار شب زده را به مقصد ميرساند. او همراهي است كه راه خانهي دوست را بهتر از صاحبخانه ميشناسد و اين دوستي، راستي، درستي، عهد، وفا و بقا در شخصيّت پيچيدهي او كه فرشتهاي حيوان نماست، تجلي يافته است. كشفيّات باستان شناسي در دينور، نزديك كرمانشاه، قطعاتي از يك ظرف سنگي كه با مجسمه هاي نيم تنه سيلنوسها (Silenes) و ساتيرها (Satyres) ياران ديونيسوس (Dionysos) مزيّن است، كشف شده است. دشت بزرگ كرمانشاه در عهد باستان به سبب اسبان خود مشهور بود و به نام نيسا (Nysa) خوانده مي شد و آن نام جغرافياي اساطيري است كه با آيين ديونيسوس انتقال يافته و توسط يونانيان به بسياري از نواحي – از يونان تا هند – اطلاق گرديده است. دشت کرمانشاه با فراواني چشمه ها و رودهاي خود منبع طولانيترين رودخانهي ايران است؛ مشخصات ياد شده موجب تعيين هويت آن گرديده است. نتيجه آن كه در انديشهي يونانيان؛ ديونيسوس در محلي مرطوب زاييده شده و يكي از مترادفات نام او به معني ” متولد در باتلاقها” است. ديونيسوس پيش از همه خداي باده است و معلوم است كه دينور چه شهرتي فراگير از لحاظ تاكستانهاي وسيع داشته است. اسب نيز در زمرهي سلسله مظاهر ديونيسوس است و در اين امر پوزيدن (Poseidon) با او شركت دارد و هردو با اصل آب و چشمهها ارتباط دارند. احتمال مي رود كه يونانيان با تطبيق اين ناحيه با محل تولد خداي مورد علاقهي خود – كه طبق سنن نخستين كسي بود كه هند را فتح كرد- براي او معبدي بنا كرده باشند كه ظرف سنگي مزبور بدانجا تعلق داشته باشد. (گيرشمن، ايران از آغاز تا اسلام)-< (سلطاني، تاريخ مفصل كرمانشاهان، ج 4 و 5 / ص 67) علامهي شادروان استاد غلامرضا رشيد ياسمي مي نويسد: ” يكي از خطرهاي اين طايفهي “ماديها و پارسيها” براي “آشوريها” آن بود كه همه اسب سوار بودند و به پرورش اين حيوان نجيب علاقهي ديني داشتند، چنانكه تركيب اسامي خود را از نام اين حيوان مي كردند. مانند (تهم اسب، كشن اسب، ويشت اسب، اسپه باره و …) و حتي آريايي هايي هم كه به هند رفتند و دين ودايي به آنان منسوب است، قرباني اسب را محترمترين و مقدسترين قربانيها ميشمردند. اسب براي آرياييها بهترين وسيلهي جهانگيري بود. به قوهي اين حيوان بر ممالك شرقي دست يافته و از مراكز خود به اين نقاط دوردست رسيده بودند، به قوهي اين حيوان در برابر افواج آشوري ايستادگي و كَرّ و فَرّ ميكردند. براي پرورش اسب مراتع پهناوري را تخصيص داده بودند؛ مثل نيساي (نيشاي) كه ماهيدشت كرمانشاهان بايد باشد و اطراف بيستون كه چمچمال گويند. (رشيد ياسمي، كرد و پيوستگي نژادي و تاريخي او، صص 62-64) -< (سلطاني، همان، ج اول، ص 224)1
1- در مجموعه ي جغرافياي تاريخي و تاريخ مفصل كرمانشاهان، سرگذشت اسب كُرد، بر اساس منابع تحقيقي و سخن صاحبنظران آمده است. رك جغرافياي تاريخي و تاريخ مفصل كرمانشاهان ج 1/ 4و5 /
اسب و يگانگي باطني اسب و سوار چنان در اعتقادات جوامع دور و نزديك از چين تا اروپا و آفريقا و آمريكا و برزيل و حبشه و آسياي صغير همراه با آداب ديونيسوس كه معبد مقدس اوّليه آن در كرمانشاه يافت شده است، رسوخ كرده كه خود رسالهاي مفصل و مستقل را ميطبد. اسب در محافل عرفاني بعضي از نقاط ياد شده چنان تقدس و فرازمندي مي يافتند كه در چين باستان سالكان نوخاسته را در ورود به تعليمات باطني (اسب جوان) و مبلغان فلسفه جديد را (تاجر اسب) مي خواندند.اسب را موجودي متصف به صفت روشن ضميري معرفي كردهاند.
يگانگي دروني اسب و سوارموجب ميشود كه اسب انسان را آگاه ميكند و با الهام موجب روشني عقل ميشود، رازها را تعليم ميدهد، در جهت يابي سوار را از كجروي باز مي دارد و راهنمايي مي كند. سايهها و اشباح را كشف ميكند و گاه بيم آن هست كه درتاريكي با ابليس اتفاق كند. بدين ترتيب به عنوان رهبر ارواح روشن ضمير در كارزار تاريكي و روشنايي ارواح مقدس از طريق او تجلي مييابد. بنا به سخن (الياده) اسب با كيهان همذات ميشود و قربان كردن آن نماد يا به عبارتي بازسازي عمل خلقت است؛ – در قرون وسطا تخت روان بيماران اسبِ ملك مقرب ميكائيل خوانده مي شد. اسب نماد درخت مرگ هم بود؛ ريشهي اين انديشه را در ادبيات منطقهي كرمانشاهان ميتوان يافت. شادروان آقا سيّد صالح ماهيدشتي (حيرانعلي شاه) كه زادگاهش سرزمين ديونيسوس بوده است در ديوان كم نظيرش در غزلي ميفرمايد:
…وختي له اسب چويي پيام كين
دور له زاهــدان اهـل ريام كين
ترجمه: ” زماني كه مرا از اسب چوبي (تابوت) پياده ميكنيد، مرا از گروه رياكاران دور بداريد.
اسب، محرم راز آبها و ابرهاي بارور است، مسير زير زميني آبها را ميشناسد به همين سبب از اروپا تا خاور دور نعمت جوشيدن چشمهها رابه ضربات سم اسبان نسبت ميدهند. اسب ياريگر فرشتهي باران است و در سركشي متمايل به آتش و غرايز است – (مهدي محمدي، اساطير و آيين هاي کشاورزي ملل. نشر سپهر. 1389. ص186 به بعد ) اسب بالدار يا اسب خورشيدي كه به صورت مظهر باد مطرح ميشود، سفيدي درخشان اسب سفيد، نماد شاهوارگي است. اغلب كسي بر آن سوار است كه “امين وحق” نام دارد. (مكاشفات، 11 : 19 ) يعني مسيح – به همين خاطر حكيم نظامي ميفرمايد:
سايهي خورشـيد سواران طلب
رنج خود و راحت ياران طلب
كه در اينجا به فرموده استادان آثار حكيم گنجه “خورشيد سوار” مقصود حضرت عيسي مسيح (ع) است. همچنين اسب سفيد مركب پهلوانان و قديسان و صاحبان معراج است – اين رهوار آسماني مركوب تمام بزرگان مسيحيت است و نيز پيامبر مكرم اسلام درود خدا بر او باد بر اسبي سفيد به معراج رفته است، هرچند منابع معتبر ” بُراق” و “دُلدُل” را آميختهاي از اسب و موجوداتي چون استر و حمار دانستهاند. (دائره المعارف بزرگ اسلامي، ج 11) / ( لغت نامه دهخدا، ج23 ) و … بر همگان به سبب كثرت استعمال و شهرت مشخص است كه “ذوالجناح” اسب امام حسين (ع) به معني “اسب بالدار” است و رنگ آن رهوار نيز سفيد بوده است. از ياد نبريم كه دارندهي اسب سپيد صفت ايزد مهر است چنانكه در مهريشت آمده است.( 102) و امّا در ادب فارسي به سبب آنچه در آغاز آورديم “اسب” جايگاهي ويژه دارد. بزرگ دانشي مرد ايراندوست شادروان استاد ابراهيم پورداوود در كتاب ارزشمند “فرهنگ ايران باستان” در عنوان “اسب” هفتاد و پنج صفحه را به بحث ژرف و عالمانهاي با استناد به امهات منابع مقدس و تاريخي و تحقيقي در شرق و غرب جهان (ايراني و عربي و اروپايي) اختصاص داده اند. (رك . پورداوود، فرهنگ ايران باستان، صص 220- 296 ) و شاگردانش از جمله مرحومان دكتر بهرام فرهوشي و همشهري فاضل روانشاد دكتر محمد مكري و حاضران هميشه جاويد دكتر محمد دبير سياقي و دكتر محمد روشن ياريگران استاد پورداوود در اين مهم بودهاند. اين كار سترگ در سال 1326 خورشيدي در تهران منتشر شد و چون از منابع ناياب و كمياب، حتي در كتابخانههاي كشور است، علامهي شادروان استاد علي اكبر دهخدا در جلد ششم لغتنامهي خود در مدخل “اسب” در بيست و پنج صفحهي رحلي سه ستوني با حروف روزنامهاي ويژهي آن اثر هميشه جاويدان براي استفادهي همگان و دسترسي آسان در مدخل “اسب” با اضافات لازم آن تحقيق ارزشمند استاد پورداوود را كه در واقع كتابي مستقل دربارهي “اسب” را شامل مي شود با همان عناوين اصلي ازجمله؛ “اسب” – “اسب در كارنامهي ايران باستان” – ” نسا پرورشگاه اسبها” و… (دهخدا، ج6، ص203 به بعد) درج فرموده است كه سندي معتبر در جايگاه كرمانشاهان (نسا= نيشايي) و تأييد جنبهي جهاني اسب كُرد است، بخشي از استقصاء استاد پورداوود و انعكاس علامه دهخدا موضوع “اسب در ادب فارسي” و دواوين شعر است كه با استخراج از سرودههاي بزرگ شاعران پارسيگوي، همچون حكيم طوس فردوسي بزرگ – منوچهري – عنصري – نظامي – مسعود سعد و … مي باشد. در اينجا با درود به روان پاك پيشكسوتان جاويدان استادان پورداوود و دهخدا و رخصت از روح بلندشان گزيدهاي از آن مرواريدهاي درخشان را زيور اين مقال مي سازيم و غزل پرتو را با نكاتي در تفاوت دانههاي دُرّر ناياب به پايان ميبريم.
فردوسي در وصف رخش:
… يكـي كُرّه از پـس به بالاي او
سُــرين و بــرش هم به پـهناي او
سيه چشم و بور ابرش و گاو دُم
سيه خـايه و تنـد و پــولاد سُـم
تنـش پـر نگار از كران تا كران
چو داغ گل سرخ بر زعفران …
چنان گشت ابرش كه هر شب سپند
همي سوختندش ز بيم گزند
چپ و راست گفتي كه جادو شده است
به آورد تا زنده آهو شده است
سرون نرم و شير اوژن و دست كش
زنخ گرد و كفك افگن و گام خوش
(63/53/2) (نقل از شاهنامه، ج2)
منوچهري: (در لغز شمع و مدح حكيم عنصري)
… حبذا اسبي محجل1 مركبي تازي نژاد
نعل او پروين نشان و سم او خارا شكن
باركشچونگاوميشوحملهورچوننرهشير
گامزنچونژندهپيلوبانگزنچونكرگدن
يوزجستورنگخيزوگرگپويوغرم2تك
ببر جه، آهو دو و روباه حيله، گور دن
چوزبانياندرآتش،چونسُلحفات3اندرآب
چوننعايم4دربيابان،چونبهايم5درقرن
رامزينوخوشعنانوكشخراموتيزگام
شخ6نوردوراهجويوسيلبرّوكوهكن …
…آنكه استادان گيتي بر حذر باشند ازو
تو بناداني مرو نزديك او باتَعجَلن
اشتر نادان ز ناداني فرو خسبد براه
بيحذرباشدازآنشيريكههستاشترشكن
1- محجل: اسب دست و پا سفيد 2- غرم: ميش كوهي 3- سُلحفات: سنگ پشت 4- نعايم: شترمرغ 5- بهايم: درندگان 6- شخ: دامنهي سخت كوه
(اين دو بيت مقطع را در مقابله از ديوان منوچهري درج نمودم)
نظامي در وصف شبديز:
بر آخور بسته دارد ره نوردي
كزو در تك نبيند باد گردي
سبق برده ز وهم فيلسوفان
چو مرغابي نترسد ز آب طوفان
بيك صفرا كه بر خورشيد راند
فلك را هفت ميدان بازماند
بگاه كوه كندن آهنين سُم
گه دريا بريدن خيزران دُم
زمانه گردش و انديشه رفتار
چو شب كار آگه و چون صبح بيدار
نهاده نام آن شبرنگ، شبديز
برو عاشقتر از مرغ شباويز.
عُنصري در صفت اسب:
چهارپايي كش پيكر از هنر هموار
نگارگر ننگارد چو او به خامه نگار
جهندهاي كه همي برق ازو برد رفتن
روندهاي كه همي باد ازو برد رفتار
به باد ماند و كس، باد ديد ابر نهاد؟
به ابر ماند و كس ابر ديد آتش بار؟…
مسعود سعد در تعريف اسب:
بده مي كه تا ياد آرد مرا
ز شبديز در زير بر گستوان
چو چرخي روان در طلوع و غروب
چو كوهي دوان در ضراب و طعان
كمانش دو پايست و تيرش دو دست
و ليكن بجستن چو تير از كمان
ز سمش همي در كف نعلبند
شكسته شود پُتكهاي گران
بدرياي خون كشتي جانور
ركاب و عنان لنگر و بادبان
نجنبد چو كوه ار بداري ركاب
بپرد چو باد ار بداري عنان
نه كشتي است ابريست بارانش خوي
بر او تازيانه است باد بزان1
خروشنده رعدش چو غران صهيل2
درخشنده نعلش چو برق يمان
1- بزان: وزان 2- صهيل: شيهه و بانگ اسب
(پورداوود، فرهنگ ايران باستان، صص 260-265)
اشعاد استادان سخن را از نظر گذرانديم كه در نهايت زيبايي و اوج تصويرگري و تخيل وفرازمندي دانش و انديشه و تسلط بر واژگان هر بيت را كه ميخوانيم سر تعظيم فرود ميآوريم، كه همه پيشكسوتان و استادانِ “پرتو” هستند؛ پرتو خود در يك رباعي با عنوان “مكتبِ شعر” سروده است:
“فردوسي” شد ز كودكي استادم
با “حافظ شيراز” به راه افتادم
در “صائب تبريز” گرفتار شدم
همراهي “شهريار” كرد آزادم
(كوچه باغي ها، چاپ چهارم-385)
بنابراين تقدّم فضل و فضل تقدّم استادان سلف بر همهي بزرگ شاعران معاصر آشكارتر از خورشيد است. اما نكاتي چند سرودهي پرتو را از سروده هاي پيشين متفاوت ساخته است. نخست براي صحت و سنديت اين پژوهش تطبيقي، غزل “اسب” سرودهي پرتو را ميآوريم:
شكوه بيشهاي و جلوهي وقار اي اسب
مبادازتوتهيدشتومرغزار اياسب
دو چشم تو كه چراغ نجابت است و وفا
شرارصاعقهپاشدبهشامتاراياسب
تويي الههي افسانهها و ميترسم
شويفسانهخودآخربهروزگاراياسب
خوشا به جلوهي مهتاب يال سيمين را
بروي شانه فشاني چو آبشار اي اسب
به راه رهزن شب گوش چون بخواباني
سكوت هم نَنَهد پا به رهگذار اي اسب
چهدلكشاستبهاراندرآنكرانهيدور
ستاده باشي مغرور و صخرهوار اي اسب
نمانده عرصهي پيكار را عنان داري
ز خار و خاره برويد مگر سوار اي اسب
كدام چشمه كند ميهمان سواري را
كهچشمآينهشدكورازاينغباراياسب
حريفآختهشمشيروشبكمينكردهاست
نماندهراهرهاييازاينحصاراياسب
به دست سايهي خود هم مده عنانت را
كه روزگار غريبيست، زينهار اي اسب
بهركجاستسواريبهخاكوخونغلتيد
يكي نماند از اين فتنه بر كنار اي اسب
هلا از آن سم خارا شكن به عصياني
بكوب كاسهي سرهاي نابكار اي اسب
بروز حادثه كس جز تو يار “پرتو” نيست
بيا به هم بگريزيم از اين ديار اي اسب
(1352) (همان ، چاپ چهارم / 45)
جوهرهي شعري، تخيّل و تصوير سازي در اوج سرودهي پرتو، كه دوشادوش استادن متقدّم نمايان شده است بر شاعران اديب و اُدباي شاعر آشكار ميباشد. علاوه بر اين قالب شعر متقدمين در نهايت فرازمندي مثنوي و قصيده است، اما پرتو در قالب غزل به شيواترين و گوياترين وجه تمام جوانب تاريخي، اساطيري، اجتماعي و زيبا شناختي “اسب” را گنجانده است. اشعار استادان متقدّم توصيف و تشبيهي است، هنرمندانه در بيان زيبا شناسي يك موجود غير ذيعقل كه “اسب” نام دارد و به ندرت نكاتي به ايهام كه تداعي نكاتي اساطيري باشد، در ابياتي از فرمودهي متقدّمين ميتوان يافت. تحولي كه طبع فرازمند و هنرمندانهي پرتو در سرايش درباره اين موجود پيچيده و همسرشت با انسان ايجاد كرده آنكه در هر بيت يافتههاي پژوهشي اسطوره شناسي امروز را ميتوان يافت. نخست اينكه پرتو، بر خلاف متقدّمين كه “اسب” را در دايرهي موجود غير ذيعقل ديدهاند و برجستگي و زيباييهاي موجودات همانند را به او نسبت دادهاند و گاه صفاتي ازجماد و نبات و امور نامرئي براي آن برشمردهاند كه همه در نهايت استادي و زيباييست؛ اما پرتو، با “اسب” به عنوان موجودي داراي درك و فهم و دريافت در غزل جاودانهاش ديالوگ دارد و با او در آنچه در تاريخ، جغرافيا، اسطوره و زيبا شناسي نقش دارد به سخن ميپردازد. در بيت اول شكوه و وقار او را متذكر ميشود و طبيعت بدون حضور اسب را نابود ميخواهد زيرا اسب ضرورت بيشهها و مرغزارهاست. در بيت دوم به راز روشنايي چشم او كه رمزي اسطورهاي و بيانگر راهنمايي انسان محكوم تاريكي است اشاره دارد و در بيت سوم با اشاره به نكتهاي اساطيري او را “الههي افسانهها” ميخواند و از پيوستن او به افسانهها انديشناك است. در بيت چهارم با تصويرسازي شاعرانه همانند نگارگري چيره دست و با قيد آرزو در فضايي مهتابي جاري طلايي موهاي يالش را بر اندامي كه تداعي كوه است چون آبشار روان ميسازد. در بيت پنجم درك و دريافت فوق تصور او را در جدال با تاريكي و شب، فرازمندتر از اوج تخيّل با بياني شاعرانه در نهايت استادي گيرندگان صوتي اين موجود معمايي را چنان حساس تصوير ميكند که در ركود و انجماد صوتي سكوت نيز در دايرهي دريافت او صوت تلقي ميشود كه براستي يكي از زيباترين غلوهاي شعري است كه تا به حال شنيدهايم. در بيت ششم باز صحنهي ديگري كه ترسيمي دريايي است و شاعر از دريا به ساحل مينگرد و اسب را همانند صخرهاي مغرور تصوير ميكند و در آغاز بررسي اسطورهاي اسب، پيوستگي اسب و آب را در اين مقوله يادآور شديم. بيت هفتم در پيامي اسب را به عنوان ياريگر مبارزان راه آزادي از مرگ عنانداران و پيشروان خبر ميدهد و بيت هشتم به اسطورهي اسب و آب و اينكه چشمههاي جهان حاصل ضرب دست و پاي اسبان در اسطورهها هستند، اشاره دارد و آب و آينه كه نمادهاي نيكبختي هستند به كوري و غبار و خشكي و نابودي كشانده شدهاند. بيت نهم اوضاع اجتماعي و روزگار ناباوري و خدعه و ترفند را براي او ترسيم ميكند كه از هرچه جز روشنايي و نور بگريزد، حتي از خود و سايهي خود! بيت دهم از موقعيت مبارزان راه آزادي در جريان اجتماعي و سياسي سرودن غزل(1352خورشيدي) اسب را آگاه ميسازد، آن ياور هميشه بيدار مبارزان. در بيت يازدهم از او براي نابودي نابكاران استمداد ميطلبد و در بيت دوازدهم او را يار روز حادثه براي خود ميخواند و به مهاجرتي يگانه و با هم و همراه از ديار ستم و سياهي توصيه ميكند.
اين توضيحات بسيار مختصر شعر پرتو را كه بر گنجينهاي از انديشهي فلسفي و درك اجتماعي و آشنايي با جهان اسطوره حكايت دارد، سرودهي او را از استادانش متمايز و مجزا و گاه برتر ميسازد، سخن زمانه است و تنها تصوير فوقالعادهي شاعرانه نيست.
اميد ايّام مهلت دهد تا تمامي سرودههايش را در فرصتهايي به صورت تطبيقي كالبد شكافي نماييم. اين نوشتار را به وجود نازنين او اهداء ميكنم. اميد آن آزاده بپذيرد.