منوی دسته بندی
پایگاه‌اطلاع‌رسانی

ماجراي ‌بازي ‌در ‌فيلم ‌شعله‌ور (بخش سوم)

هفته نامه شهرمن / شماره 55 / 13 آذر 1397

 

خاطرات بهمن پرورش غواص و امدادگر نامي ايران

ماجراي ‌بازي ‌در ‌فيلم ‌شعله‌ور

بخش سوم

1

در مدتي که زابل بودم در 5 عمليات امداد و نجات ايران به خاطر بازي در فيلم شعله ور نتوانستم شرکت کنم. يکي سقوط بالگرد به درياي خزر و شهادت چند تن از عزيزان بود، ديگري گم شدن 2 نفر در جنگل هاي چالوس در برف و رودخانه و ديگري غرق شدن فردي در خوزستان در رودخانه حاشيه چقازنبيل و ديگري نيز غرق شدن جواني ترکمن و شکارچي در تالاب آلاگل مرز ترکمنستان بود که سال هاي قبل در عمليات هاي مختلف به تمامي آن نقاط امدادرساني داشته ام. در روز عيد مبعث در بازار زابل صحنه اي را با دوربين همراهم شکار و ضبط کردم و آن رقص زيباي شمشير بود که کاملاً با آن آشنايي داشتم. اين فيلم را به طراح صحنه آقاي حسين کرمي و آقاي نعمت اله نشان دادم و احسنت گفتند و همان صحنه را بسيار زيبا بازسازي کردند و يکي از قسمت هاي جذاب و بسيار ديدني فيلم همان شد. البته من عصرها با رياست اداره ارشاد جناب آقاي باقري که از شاعران توانمند ايران است به زورخانه مي رفتيم و ورزش مي کرديم. چندين بار به آقاي نعمت اله پيشنهاد دادم که از زورخانه و ورزش ملي باستاني تصوير بگيرد چرا که زابل زادگاه رستم دستان و ديار پهلواني است و همچنين تصميم داشتم تنديس يعقوب ليث صفاري را که در واحد خبر زابل ديده بودم در زورخانه به نمايش بگذارم مبادا مردم زاهدان تصور کنند که تنها از معضل اعتياد و از ضعف آن استان حرف يا حديثي هست ولي متأسفانه توجهي در اين خصوص انجام نگرفت و زمان اکران فيلم در زاهدان بعضي از افراد مانع شدندکه فيلم به خاطر همان صحنه اعتياد اکران شود و من درست حدس زده بودم.
قسمت هايي از فيلم در مرز پاکستان ميرجاوه تصويربرداري شد کار به سختي پيش مي رفت و تلاش تمام عوامل اين بود که فيلم به جشنواره برسد ولي متأسفانه اين امر محقق نشد و در آن ايام متوجه شدم که مهندس مهرآور پيمانکار چاه نيمه در خصوص دستمزد و جايزه عمليات امداد مبلغ 60 ميليون تومان به غواصان تهراني پرداخت کرده، آقاي مهرآور هماني بود که براي پرداخت جايزه به بنده ادعاي ورشکستگي کرده بودند. البته الان ناراحت نيستم که چرا به من که جسدها را پيدا کردم و بالا کشيدم پولي ندادند و امري غيرممکن و غير محال را انجام دادم، از اين ناراحتم که نجابت و حيا در اکثر مواقع موجب سوء استفاده قرار مي گيرد. آن غواصان تهراني هيچ کار مفيدي انجام ندادند حتي يکي از آن غواصان زماني که من پائين رفتم به من پيشنهاد داد که اگر موفق شوي فلان کار را برايت انجام مي دهم و وعده واهي مي‌داد، اصلاً گوش من از آن وعده ها پر بود و اهميتي نمي دادم من موفق شدم. او نيز خودش را بخواب زد. البته موفقيت من تمام غواصان را از آن عمليات وحشتناک و بسيار سخت و خطرناک خلاص مي کرد.
من در آنجا چند روز با آقاي محسن روزبهاني نابغه جلوه هاي ويژه هم اتاق بودم. کسي که بيش از 10 تنديس سيمرغ بلورين را گرفته بود، فيلم هاي او عقاب ها، سجاده آتش، بوي پيراهن يوسف، برج مينو، روبان قرمز، آژانس شيشه اي، باديگارد، رنگ خدا، بيد مجنون، در چشم باد، هيهات، کيميا، يوسف، نردباني بر آسمان و بيش از صد فيلم را به عنوان مدير جلوه هاي ميداني و جلوه هاي ويژه هنرپردازي کرده و مديريت نموده بود. در انتهاي فيلم از جانب شخصي چنان مورد حسادت قرار گرفتم كه مجال آن نيست و به عينه همه عوامل ديدند كه شعله ور به واقعيت پيوست. اهميت ندادم. در مهرماه سال 95 به لواسانات رفتم و به همراه آقاي امين حيايي سکانسي را در شرايط سخت به پايان رسانديم البته هوا بسيار سرد بود و از ساعت 6 عصر تا ساعت 6 صبح در هواي بسيار باراني شب را سپري کرديم و بعضي از مواقع که باران نمي آمد، به عنوان باران مصنوعي با شلنگ، آب روي سرما مي گرفتند. البته امين در آن سکانس شالي بر سر داشت و من بدون هيچگونه پوششي بودم و تنها يک سکانس باقي ماند که متأسفانه به خاطر ناهماهنگي تهيه کننده و دير پيدا کردن استخر، سکانس آخر به آذرماه موکول گرديد. استخري در مجتمع گارني (مجتمع ارامنه نشين ) در حوالي ميدان ونک اختيار کرده بودند. استخري بسيار بزرگ و روباز که تنها به وسيله چادر آنرا محصور کرده بودند و کسي که وظيفه گرم نمودن آن همه آب را به عهده داشت در اين زمينه تجربه خاصي نداشت و تمامي مصيبت ها و سختي ها براي من باقي ماند چرا که من در آن سکانس مي بايستي با يک زيرپوش و يک شلوار کتان نقش آفريني مي کردم. يعني زمان نجات دادن پسر امين حيايي بنام دارا که در اين فيلم نويد نام داشت من در روز دوم هنگام پريدن توي استخر استخوان رانم به واسطه برخورد با لبه استخر ترک برداشت چرا که دوربين زير آب در جايي نصب شده بود که امکان پريدن من به دورتر وجود نداشت.
ناگفته نماند حدود چند ماه قبل از اين سکانس، در عمليات يافتن غريق در لرستان در رودخانه بسيار وحشي سزار گوشم پاره شد و تحت درمان دکتر رضايي بوده و هستم و در عمليات يافتن غريق در سد سليمانشاه سنقر بيني ام شکست که آن هم تحت درمان دکتر جليلي قرار داشتم و در سالي که فيلم شعله ور را بازي کردم، پيكر 35 غريق را در بدترين شرايط در جاي جاي ايران پيدا كردم و خسته و كوفته و با آن اوضاع و احوال براي سکانس آخر به تهران دعوت شدم حالا بماند که همزمان برف زيادي آمده بود و آن منطقه بالاي شهر بسيار سرد بود و بخاري هاي موجود در چادر هيچ کارايي نداشت. تيم غواصي که مشغول فيلمبرداري از من در زير آب بودند همگي با 2 دست لباس غواصي که روي هم پوشيده بودند هر لحظه اعتراض و گاهي قهر مي کردند ولي من لخت و برهنه تنها با يک زيرپوش تمامي 15 روز تصويربرداري را با سختي و مشقتي که نمي شود به زبان آورد به پايان رساندم. ناگفته نماند روز آخر فردي که در اين فيلم نقش غريق را داشت از زاهدان به تهران آمد که تنها 15 ثانيه در زير آب سرد در نقش يك غريق قرار بگيرد. حدود 2 ساعت عوامل و پشت صحنه با او مشاجره کردند که 15 ثانيه دوام بياورد اما با سختي و کلافه شدن همه عوامل تنها چند ثانيه دوام آورد. او 25 سال سن داشت يعني درست نصف سن من. بعضي اوقات شلنگ آب جوش روي بدنم مي گرفتند ولي تنها قسمتي از بدنم گرم مي شد؛ خلاصه فيلم به انتها و به سي و ششمين دوره جشنواره فيلم فجر رسيد و جزء 5 اثر برگزيده جشنواره شناخته شد و به دلايلي من به جشنواره نرفتم و با وجودي که دومين فيلم سينمايي بود که بازي مي کردم همگان اظهار کردند که بهترين بازي را بدون گذراندن دوره‌ي آموزشي، انجام داده ام. در زمان ساخت فيلم شعله ور شخصي پيشنهاد داد که در فيلم ستارخان به کارگرداني محمد ورزي (کارگردان فيلم معماي شاه ) بازي کنم که آن هم جور نشد البته آقاي ورزي يکي از عوامل اصلي پيروزي انقلاب مشروطه يعني مرحوم يارمحمدخان کرمانشاهي بي خبر بود و شناختي از ايشان نداشت و تصميم داشتم داستان سردار گمنام لک يعني يارمحمدخان را که مانند صدها کرمانشاهي گمنام براي اين مملکت افتخار آفريدند را بازگو کنم اما مقدور نشد. با ديدن فيلم شعله ور از اکثر نقاط کشور با من تماس گرفتند و از موضوعاتي صحبت به ميان آوردند که اگر خود بگويم خودستايي و خودبيني است. بايد فيلم را ديد. من تصور مي کنم اين فيلم در کرمانشاه پر بيننده و پر فروش شود.