منوی دسته بندی
پایگاه‌اطلاع‌رسانی

هنوز پول چاپ «پپو» را بدهکارم

photo-shahreman-No 11-1

منوچهر ناصحي، هدايت شعر کرمانشاه:

هنوز پول چاپ «پپو» را بدهکارم

 

وحيد نظري كرمانشاهي

بي سبب نيست که سار از سر آن شاخه پريد

چشم بگشاي که تيغ هرسي مي آيد

نيمه شب بلبل بيدار به من گفت به خواب

باورم نيست که فرياد رسي مي آيد

منوچهر ناصحي متخلص به”پاييز” يکي از درختان تناور ادبيات کرمانشاه است که سال هاست در غربت روزگار مي گذراند و چون اهل بده بستان هاي رايج و به قول خودش ژست هاي شاعرانه نبوده و نيست، در شهر خودش هم غريب تر از غربت بوده و هست.

دوستان قديمي او را بيشتر با شعرهاي فارسي کرمانشاهي اش مي شناسند، حال اينکه در شعر فارسي، محاوره اي، کردي و به ويژه ترانه يد طولايي دارد.

خورشيدپاييز برگ به برگ شعرهايش حکايت نامردمي ها و تلخي هاست، گويي هميشه روي ديگرِزندگي که اشعه اي سياه دارد بر او تابيده است. او هدايت شعر کرمانشاه است.

پشتم ديه جا نره بري خنجر دشمن

 اَ لطف عزيزا دل داغانمه سي کو

ويلاني و آخر شري و در به دري بين

اي آخر عمري دل داغانمه سيکو

به قول خودش هيچگاه با شکم سير شعر نگفته است و هيچ گاه شعر را که از شعورش نشأت مي گيرد دستمايه ي تملق اين و آن ننموده است. با او گفتگويي دوستانه انجام داده ايم که ماحصلش را مي خوانيد.

بيو گرافي از خودتان بگوييد؟

فروردين 1331 در محله ي سر چشمه ي کرمانشاه به دنيا آمدم. تقريبا هيچ وقت به مدرسه نرفتم چون پدرم خيلي زود از دنيا رفت از سن 9 سالگي مجبور شدم در نانوايي کار کنم و کمک خرج خانواده ي پر جمعيتم باشم و درسم را به طور غير حضوري تا مقطع ديپلم ادامه دهم.

چه شد که شاعر شديد؟

در دوران کودکيم به خاطر زندگي سخت، يک بار از دست مأمور شهرداري به خاطر نان فروشي کتک سختي خوردم که با عث ناراحتي و دلگيري من شد وشروع به نوشتن چيزهايي کردم که بعدها پسر عموي پدرم که تحت تأثير قرار گرفته بود به من گفت که اين ها شعر است. آنجا بود که فهميدم شعر گفته ام ولي شعر گفتن را به طور جدي از 14 سالگي شروع کردم. تا اينکه مجموعه پَپو را در سال 84 با هزينه ي خودم چاپ کردم اما به خاطرتوزيع بد کتاب فروش نرفت و پَپو در  کرمانشاه غريب ماند و من هنوز پول چاپ کتاب را بدهکارم.

آثار چه نويسندگاني را مطالعه مي کرديد؟

از 9 سالگي با خواندن کتاب جيبي شعرهاي ملک الشعرا- که آن هم يادگاري از پدرم بود-کتاب خواندن را آغاز کردم ولي بعدها جذب اشعار عماد الدين خراساني، شاملو، اخوان و فروغ و … شدم.

چرا  تخلص پَپو را برگزيديد؟

در واقع پَپو خودش من را انتخاب کرد همانطور که پاييز آنقدر در شعرهايم سرک کشيد تا آنرا براي شعر هاي فارسيم انتخاب کردم.

شما با منوچهر طاهرزاده دوستي و همکاري داشتيد. بد نيست از آن دوران هم يادي کنيم.

خاطرات محزوني از اين دوران دارم. دوستي ما با ترانه شروع شد. هنگامي  که زنده ياد “اسدا… عاطفي” فوت کرد طاهرزاده براي اسد شروع به ملودي سازي کرد که اين ملودي خيلي غمگين بود و تکه تکه آن را براي من زمزمه مي کرد و من مصرع به مصرع روي آن شعر مي گذاشتم اينجا همکاري ما با يکديگر آغاز شد. اين تصنيف چند باري در شب شعرهايي که براي اسد بر گزار مي شد اجرا گشت، ولي هيچ گاه آن را ضبط نکرديم. همکاري ما با هم ادامه يافت. طاهرزاده ملودي سازي مي کرد و من رويش شعر مي گذاشتم.غروب دهکده(باغ  بارون زده)نمونه اي از کارهاي موفق آن سال ها بود.پس از انقلاب هم اين همکاري ادامه پيدا کرد و يکي از آهنگ هاي آلبوم آلونک به نام قصه گوي شب يلدا از شعر هاي من مي باشد.در سال 67 در تلويزيون برنامه يي را راه اندازي کرديم که فصل ها و گل ها نام داشت که به نوعي ادامه ي گل هاي پيش از انقلاب بود و  شعرهايش را من گفتم سه فصل را سراييدم ولي تابستان آن ماند.

نظرتان راجع به شعر و ترانه ي امروز چيست؟

من تاکيدم روي تصنيف است تا ترانه زيرا ترانه بسيار ضعيف تر از آن است که بخواهد دين تصنيف را ادا کند تصنيف بين شاعر و آهنگ ساز ايجاد رابطه مي کند.

امروزه متاسفانه فضاي ترانه ها فست فودي شده است يعني ديگر نه آهنگ ساز ملودي را از پيش مي سازد و نه ترانه سرا مي تواند روي ملودي تصنيف بسازد. امروزه شاعرو آهنگ ساز هيچ ارتباطي با هم ندارند و اصلا يکديگر را نمي شناسند و اين نوع کار هيچ گاه به توليد نوع سومي که تصنيف است نخواهد انجاميد. اوج و کمال چند صد ساله ي تصنيف سازي ايران با معيني کرمانشاهي متأسفانه بسته شد.

ترانه هاي لمپنيسم فارسي کرمانشاهي امروز را که متأسفانه رايج شده را چگونه مي بينيد؟

بينيد اينها دنبال شهرت و پول هستند و کاملا غير محترمانه به لهجه ي فارسي کرمانشاهي نگاه کرده اند ولي من آنها را مقصر نمي دانم پيشکسوت ها و هنرمندان هستند که توليدات خوب نداشته اند آنها يا رفته اند يا کنار کشيده اند ويا آستين همت را پايين زده اند و ميدان را در اختيار لمپن ها قرار داده اند اگر دوباره شروع کنند لمپنيزم خود به خود کنار مي رود.

مجموعه جديدي در دست داريد؟

مجموعه يي دارم به نام “باز هم لالايي پاييز و روياي بهار”که منتظر مجوز آن هستم و چون توانايي چاپ را ندارم امتياز آن را به ناشر تهراني فروخته ام امروز شاعري که صاحب اثر است محور نيست و اين درد سنگيني است. من براي کتاب “پَپو” ساليان زيادي زحمت کشيدم ولي بر اساس ورقهايش آن را قيمت گذاري کردند و اين يعني اصطلاحاٌ کيلويي ارزشش را سنجيدند. اين ها فقط درد من من نيست اين حرف ها دردهاي کتاب است.

و اما حرف آخر…

اميدوارم آنقدر بمانم که سه مجموعه ي نا تمام خود را به پايان برسانم مجموعه ي “خاکِله موشان”،

“نون بيار کباب ببر” و “باز هم لالايي پاييز و روياي بهار” را که زير چاپ هستند را ببينم. از هر کدام از اين آثاريک قطعه شعررا به هفته نامه شهر من تقديم مي کنم:

بر خيز سري به کودکي ها بزنيم

يک چند از اين بزرگ ها دل بکنيم

تا تيرو کمان بچه گي با من و توست

ما پنجره هاي بسته را مي شکنيم

شکايتي از تهران

يک مربع نور

ده دقيقه آفتاب بي رمق

اين تمام سهم من از آسمان شهر

همين….

دِلم تَنگه بِري زوران گرفتن

سَرَه جم کردن و ميدان گرفتن

بِري او کومَه خاک و نيت پاک

مراد اَ خاکِلَه موشان گرفتن