گلی صد رنگ که هیچگاه نمیپژمرد
ماهنامه شهرمن – شماره 84 – اردیبهشت 1400
پنجمین روز عید نوروز 1386 ، یکشنبه تلخی برای کرمانشاهیان و همه اهالی فرهنگ و ادبیات ایران زمین بود. كوچ بزرگمردی از مفاخر کرمانشاه، که رفتنش بهار را برای دوستدارانش خزان کرد. استاد یداله بهزاد کرمانشاهی علاوه بر شاعری، در خوشنویسی مهارت داشت و از تعلیمات استادان بزرگ خوشنویسی کشور، همانند علیاکبر کاوه، حسن خطاط، محمدرضا اقبال، غلامحسین امیرخانی و شکستهنویس برجسته، یداله کابلی خوانساری بهرهمند شدهبود. افزون بر این نقل شده است ایشان که در عرصه ورزش نیز فعال بوده است، در کنار شغل شریف معلمی مدتی مربی بسکتبال بود و با زحمت و تلاش فراوان توانست تیمهای وزنهبرداری و بسکتبال کرمانشاه را راهاندازی و آماده کند.
این استاد فرزانه، فرزند حسین ایوانی، چهارم بهمنماه 1304 خورشیدی در کرمانشاه پا به عرصه وجود گذاشت و پس از طی دوران کودکی و گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه، در سال 1327 در دانشکده ادبیات تهران به تحصیل پرداخت و در آنجا، از محضر استادانی بزرگ، همچون جلالالدین همایی، بدیعالزمان فروزانفر، احمد بهمنیار، محمد معین، ذبیح اله صفا، پرویز ناتل خانلری و دیگر استادان آن روزگارِ دانشگاه تهران، بهرهمند شد. با اینکه استاد بهزاد در جوانی، به نهضت آزادی ایران و مبارزات دکتر محمد مصدق و یارانش با استعمارگران خارجی و مستبدان داخلی دل بستهبود، اما در تمام عمر خود، وابسته به هیچ حزب، گروه و سازمانی نبود وبه هیچ پست و مقامی تن درنداد.
استاد بهزاد کرمانشاهی، شاگردان زیادی را در عرصه فرهنگ پرورد و علاوه بر درس شعر و شاعری به آنها انسانیت و آزادگی آموخت.
برخی از اشعار استاد بهزاد در کتاب های گلی بی رنگ و یادگار مهر منتشر شده است.
در اینجا روایتی از منش و سبک زندگی ایشان آورده می شود و با شعری از این استاد مطلب را به پایان میرسانیم. سخن درباره ارزش و اهمیت شعر استاد فراوان است و امید داریم در فرصتی دیگر با دعوت از صاحب نظران بتوانیم به آن بپردازیم. سالیان گذشته، قصیده پرشور و محکمی از او به نام “وطن من” با مطلع:
آبـاد بمـاناد، هــماره وطـن مـن
کز اوست سُرور دل و شور سخن من
بهوسیله دوستدارانش، در روزنامه اطلاعات چاپ شد. بدون اطلاع ایشان، آن را در جشنواره فجر شرکت دادند که بههمراه شعر مهدی اخوان ثالث تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم با رأی هیئت داوران، بهترین شعر معاصر درباره ایران شناخته شد ولی بهزاد، از پذیرفتن جایزه و وجه نقد سر باز زد و گفت: “من برای وطنم شعر گفتهام و از هیچکس توقعی نداشته و ندارم”.
دست کارگر
این دسـت دُرُشت پینه بستـه
پرورده کوشش است و کار است
خونی که به گردش است در وی
خـون شرف است و افتخار است
گرچـه به عـدد یکـی است اما
در کار بــرابــر هــزار اسـت
منــت نَـبَـرد ز هیــچ بـازو
دسـتی که ز کار پینه دار است
ذاتیـست اصیـل و پاک گوهر
پوشیـده اگـرچـه از غبار است
از لقمـه مُفـت در گریـز است
وزمـال حــرام بـرکـنار است
با هرکه سـتمگر است دشمن
با آنـکه ستـم رسیده یار است
عاریسـت ز نـرمـی و لطافت
کاین دست نه دست مُفت خوار است
بـی مایـه ز ثـروت اسـت اما
خـود مایـه عـزّ و اعتبـار است
هرچند تهی است از زر و سیم
پـربـار چـو باغ در بهـار است
با چشـم حقارتـش مبیـنید
کـاو نـزد خـدا بزرگـوار است