عمليات بي سابقه در سيستان و ماجراي بازي در فيلم شعلهور
هفته نامه شهرمن / شماره 53 / 30 مهر 1397
خاطرات بهمن پرورش غواص و امدادگر نامي ايران
عمليات بي سابقه در سيستان و ماجراي بازي در فيلم شعلهور
بخش اول
بهمن پرورش
اين خاطرات توسط بهمن پرورش براي نشريه شهرمن نوشته شده است. اسناد بسياري از روايت ها نزد ايشان موجود مي باشد.
سال 1390 از استانداري خوزستان به بنده زنگ زدند و به شوشتر رفتم و پنج شبانه روز براي يافتن پيکر يکي از اعراب طايفه بزرگ سواري که در رودخانه کارون غرق شده بود تلاش کردم. هوا بقدري گرم بود که زبان قاصر از بيان آن است. تمام آن مدت به مدت پنج شبانه روز خواب روي چشمانم نرفت. با وجود اينکه از صبح زود تا انتهاي شب تلاش مي کردم ولي شب ها از شدت گرما تا صبح نمي خوابيدم؛ در جايي که اتراق داشتم کولر گازي مناسبي نداشت و من نيز خجالت مي کشيدم که اين قضيه را عنوان کنم و احساس مي کردم همان روز اول و دوم غريق را پيدا مي کنم. صبح روز ششم پيکر مرتضي سواري را در آن رودخانهي وحشي پيدا کردم و همان لحظه از کرمانشاه زنگ زدند که دو نفر کرمانشاهي در درياي خزر در سواحل نوشهر مازندران غرق شده اند با هواپيما از خوزستان به تهران رفتم و از آنجا با اقوام غريق به سمت نوشهر حرکت کرديم آن عمليات نيز دو شبانه روز به طول انجاميد و به خاطر اينکه همزمان اجلاس سران در تهران برگزار مي شد اکثر شهروندان تهراني به سواحل شمال آمده بودند و به خاطر صداي زياد خصوصاً صداي موسيقي که از خودروها پخش مي شد، نه تنها من بلكه خانواده غريق نيز سه شبانه روز بيدار بودند. بارها تذکر داديم ولي نتيجه اي حاصل نشد.
ما در چادر مسافرتي بسر مي برديم. شب سوم به خاطر اينکه بتوانم چند ساعتي بخوابم، مرا به خانه يکي از بستگان غريق که خانه اي دنج و آرام در جنگل هاي آمل بود بردند. شب سر سفره شام متوجه شديم پشه هاي جنگلي مانند زنبور نيش مي زنند! دوباره نه تنها من نخوابيدم بلکه هيچکدام از کرمانشاهي ها به خاطر اين موضوع نتوانستند بخوابند. حاجي غلام فتحي که مردي جا افتاده و بزرگ منش است و روبروي شهربازي کرمانشاه کارگاه صافکاري دارد از اقوام غريقان بود؛ تا صبح با هم مشغول حرف زدن بوديم و خيلي عجيب اينکه از بنده سئوال کرد که کدام شهرها رفتي؟ من به ايشان گفتم اکثر شهرهاي ايران را به جز سيستان و بلوچستان رفته ام؛ ناگهان همان لحظه تلفنم به صدا درآمد. طرف مقابل آقاي حميد شمس غواصي با تجربه ي صنعتي بود که از تهران زنگ مي زد و از من اجازه گرفت که شماره ام را به مسئولان سيستان و بلوچستان بدهد که به آنجا بروم و 3 غريق را در چاه مخوف و عميق پيدا کنم.
بعد از چند لحظه شايد پيش از 30 نفر از مسئولان و مردم زاهدان زنگ زدند و تقاضا کردند که سريعاً به زاهدان بروم. ساعت 3 بعدازظهر با يك خودرو پژو حركت كردم. ترافيك به قدري زياد بود كه ساعت 4 صبح به تهران رسيدم. اين ترافيک به خاطر برگشت شهروندان تهراني از شمال کشور به پايتخت بود و راننده هم بخاطر اينكه اتلاف وقت را تلافي كند بعضي از جاها كه خلوت مي شد با سرعتي ديوانه وار پيچ ها و گردنه ها را طي مي كرد. تا زمان رسيدن به مقصد من و ديگر مسافران با او درگير بوديم. دوباره حتي يك چرت كوتاه هم نزدم. ساعت 4 صبح در هتل آبفا وقت داشتم تا 6 صبح بخوابم چرا كه 7 صبح بايد در مهرآباد حضور پيدا مي كردم و 8 صبح با هواپيما به زاهدان مي رفتم. آن دو ساعت هم از استرس خواب ماندن نخوابيدم. جمعاً 9 شبانه روز كامل تا آن لحظه بيدار بودم. بعد از رسيدن به زاهدان به چند کيلومتري مرز افغانستان رفتم بيش از هزار نفر جمعيت از بلوچ و زابلي و مسئولان زاهدان گرد چاه عميقي جمع شده بودند و حدود 40 نفر غواص ماهر از سراسر ايران مدت 3 شبانه روز بود که تلاش بي نتيجه داشتند. همان دقايق اوليه يعني بعد از5 دقيقه پيکر يکي از غريقان که حدود130 کيلو وزن داشت را پيدا کردم و همگان غرق در تعجب و حيرت شدند. 9 شبانه روز نخوابيده بودم وحالم بسيار بد بود احساس مي کردم چشمان از حدقه در مي¬آيد. طعم تلخ و تند گازوئيل و روغن داخل آب، تاريكي و سردي آب و مخوف بودن انتهاي چاه که پر از تأسيسات آهني ( کابل هاي کلاف شده برق و کابل هاي پراکنده پيکور که همگي پاره شده و غواصي در آن يعني بازي کردن با جان بود و تمامي روغني که در آب مخلوط شده بود مختص به همان کابل هاي پاره شده ي پيکور بود که در اثر شدت آب پاره شده بودند و ده ها مشکل ديگر )، سر درد بسيار عجيبي داشتم. گروه فوريت هاي پزشکي که در آنجا حضور داشتند مانع شدند که کار را ادامه بدهم و مرا بستري کردند.
زماني که من بد حال و بستري بودم و غواصان نتيجه اي نگرفته بودند، 150 ميليون تومان براي يافتن غريق هاي ديگر جايزه تعيين کرده بودند. غواصان به خاطر خطرناک بودن عمليات و ريسک بالا از خير آن مبلغ گذشتند و عازم رفتن شدند.
مجدداً به عمليات برگشتم و به طرز عجيبي که مجال شرح آن نيست، غريقان را بالا کشيدم و تمامي جمعيت و خصوصاً غواصان در حيرت فرو رفتند. البته شب قبل در جلسه اي که با حضور استاندار آقاي نارويي و نماينده زاهدان آقاي کاشاني و ديگر مسئولان برگزار شد برآورد کردند که با يک راهکار که حدود 2 ميليارد تومان هزينه در بر دارد مي توان به پيکر غريقان دسترسي پيدا کرد. البته آن راهکار هم به نظر بنده جواب نمي داد و روز بعد با آن موفقيت در واقع 2 ميليارد تومان به استان سيستان و بلوچستان خدمت کردم.
آقاي مولوي عبدالحميد مرا به مسجد بزرگ مکي دعوت کرد و ضمن تقدير و تشکر مرا به مراسم بزرگ ختم بخاري (مراسم ختم قرآن) که اکثر کشورها در آن حضور پيدا مي کنند دعوت نمود و همچنين من را به عنوان شهروند منادي وحدت کشور بواسطه 300 شبانه روز امداد رساني به جامعه اهل سنت، بلوچ، ترکمن و کُرد معرفي کردند.
من با اين کار که يک عمليات بي نظير بود مانع شدم که درگيري و يا تشنجي بين اهل تسنن و اهل شيعه شکل گيرد چرا که در آن ازدحام و جو و شرايط بدي که شکل گرفته بود من هر چقدر بخواهم از ارزش آن کار بگويم کم گفته ام تنها مي بايستي فيلم سخنان اقوام بزرگ بلوچ و زابلي را در اينباره ديد. قوم بلوچ مرا 15 روز نگه داشتند و از من پذيرايي کردند. تمامي آن مدت لباس محلي بلوچي به تنم کردند و مرا به تمامي بزرگان اقوام معرفي کردند. مهندس مهرآور پيمانکار مربوطه همان چاه، حتي بليط هواپيماي مرا تهيه نکرد و با هزينه شخصي برگشتم و از جايزه 150ميليون تومان هم خبري نشد! وقتي به ايشان زنگ زدم با التماس و تمنا اظهار داشت که تمامي خسارت وارده به چاه را مي بايستي بدهم و بدبخت شده ام و مرا قسم مي داد که از خير جايزه بگذر. من هم با وجودي که اين مبلغ جايزه بود و دستمزد نبود ولي از آن گذشتم. از طرفي نيز اين عمليات سخت و نفس گير که در دنيا بي نظير بوده مسکوت ماند و من دوست داشتم که اين عمليات حداقل در سراسر ايران منعکس شود ولي اينطور نشد و تنها در سيستان و بلوچستان بازتاب داشت تا اينکه چند سال بيش به عنوان نخبه مرا به رهبر معرفي کردند و در بيت رهبري آقاي حاتم نارويي استاندار زاهدان را ديدم و ايشان با توجه به ارزش کار قول دادند و گفتند به زاهدان که برگردم اين موضوع و موفقيت را نه تنها در ايران بلکه در دنيا انعکاس مي دهم ولي زماني که به زاهدان برگشت متأسفانه بعد از يک ماه ايشان از سمت استانداري برکنار گرديد و آقاي علي اوسط هاشمي ( اهل سنقر ) جايگزين ايشان شد. چندين بار با مدير دفتر ايشان و معاونت سياسي که همگي کرمانشاهي بودند مکاتبه کردم ولي اعتنايي نکردند و حتي گواهي فعاليت را به من ندادند و گفتند بايد هلال احمر اين موضوع را گواهي کند اين در صورتيست که من فيلم و تمامي اسناد را در اختيار آنان قرار داده بودم. هلال احمر نيز تنها به واسطه برخي تنگ نظري ها گواهي را صادر نمي کرد و از طرفي شايد احساس مي کردند که با اين کار ناتواني خودشان را در اين عمليات اعلام مي کنند. به خدا پناه بردم و گله کردم چرا در 22 استان ايران تلاش تا سر حدجان داشته و در هر استان چندين عمليات خارق العاده انجام داده ام اما نبايد بدرستي و بدون تنگ نظري اين اخبار منعکس شود. تا اينکه…