منوی دسته بندی
پایگاه‌اطلاع‌رسانی

انتظار بهار

 

500_Hayate Barfi

كيومرث رضايي

برف كه مي بارد، دلگيرتر از هر باراني چشم انتظار كسي هستم  كه هيچگاه قرار نيست از راه برسد! برف كه مي بارد، دلم شنيدن حرف هايي را مي خواهد كه قرار نيست هيچگاه گفته شود. برف كه مي بارد، خاطره اي در ذهنم تداعي مي شود كه مدتهاست هيچ كس يادآورش نيست! برف كه مي بارد، در اين هواي سرد، فكري دلم را گرم مي كند كه هيچكس باورش نكرد. برف كه مي بارد چشماني درآبي آسمان مرا مي نگرد كه حسرت ديدن چهره اش بردلم ماند. برف كه مي بارد بيشتر دلم بهانه گير مي شود و اكنون براي بهانه‌ي دلم برمي‌گردم به روزهايي كه پدر تنها قهرمان دنيايم بود. و شانه هاي پدر بلندترين اوج رسيدن به آسمان. برمي گردم به زماني كه بلنداي برف تا پشت بام كاه گلي خانه مان بود، در اين هواي سرد دلم امروز بهانه مي‌گيرد. انگار فهميده كه در اين روزگار نمي‌تواند قهرمان فرزندي شود كه خانه اش طاقچه و آيينه قرآن سر رف ندارد! ديگر نيازي به شانه هاي بلند پدر براي پايين آوردن آيينه نيست. برف كه مي بارد، به ياد شقايق هايي مي افتم كه قرار است در بهار سر از خاك بيرون بياورند. دلم چقدر بهانه گير شده بماند. بماند كه چقدر اينجا هوا سرد است. بماند كه قهرماني پدر ديگر به جيب هاي پر از شيريني‌اش نيست! بماند كه من راه خانه ام را گم كرده ام. بماند که چقدر رؤيايم تلخ است و بماند كه اينجا ديگر از شيريني خبري نيست. پس برمي گردم به همان حياط قديمي و از پشت حياط اُرُسي و شيشه هاي بخار گرفته‌اش به حياط و حوض يخ بسته بدون ماهي‌اش خيره مي شوم. به مادري كه صبح زود در حال شكستن يخ هاي سر حوضي است كه فواره ندارد. دلم چقدر بهانه مي گيرد انگار سوزني دوباره رفته در دستان پدر! مي‌خواهم در كوچه هاي باريك و بي سايه رؤيايم بمانم. دردي نيست، غمي نيست، تگرگي نيست، مرگي نيست، برفي نيست و چون اينجا مي مانم باكي نيست.وقتي كه برف مي بارد دلم فقط بهانه مي‌گيرد، فقط بهانه!

وقتي كه برف مي بارد دستانم را پر مي كنم از سرماي هديه آسماني. بدون شيريني، آن را تعارف مي كنم. شايد قهرماناني هرچند پوشالي باورم كردند! چقدر اينجا سرد است. آنقدر سرد كه ديگر بايد بگويم: برف مي آيد! مي نشينم به انتظار بهار. مي گويند عيد در راه است. شايد، شايد شقايق هايم سر از خاك بيرون آورند. و پروانه هايم بر روي آن ها بنشينند. برف كه مي بارد، آهسته آهسته مرا و همه رؤياهايم را سپيدي مي پوشاند، انگار سفري در راه است و چه زيباست سپيدي اين سفر!