منوی دسته بندی
پایگاه‌اطلاع‌رسانی

دستان پینه دار، نشان دار غیرتند

گزارشی از پدر فلز غرب ایران

1

بنفشه رضايي

پي دستاني هنرآفرين، از تعطيلي جمعه مي گذريم و با دوستاني همپا و همدل به جاده مي زنيم. شنيدن وصف هنر هنرمندي در شهر کرند غرب از زبان جواني مردم دار و عاشق فرهنگ اين ديار، بهانة اين سفر است. راه با مرور چند خاطره و نقل حکايت هايي کوتاه و مقصد خيلي زود نمايان مي‌شود. در ورودي شهر کارگاهي در کنار ديگر آهنگري ها ما را به ديدار مونس هر روزه اش مي خواند. استاد آهنگر به گرمي پذيرايمان مي شود و مصاحبتمان را قبول مي کند. از پدرش مرحوم استاد عليرضا ياد مي کند و مي گويد:» از نوجواني وردست پدر که صنعتگر ماهري بود کار کردم و پيشه‌اش را آموختم.« با اينکه 52 سال دارد اما دست روزگار چهره اش را پخته تر کرده است.

DSCF4691

کنارش روي زمين مي نشينم. کتي را به اصرار زيراندازم مي کند و ابزار درهم ريخته اطرافش را نشان مي دهد.»با همين چند تکه کار مي کنم. ساخته هاي من اصلي‌اند و با ابزار برقي ساخته نشده‌اند و زاييدة سال‌ها تلاش و دودة کوره خوردنند«. عکاس که عکس مي گيرد معذب نيست. بعد مي فهمم که ما اولين گروهي نيستيم که براي گرفتن گزارش پي جويش شده ايم. قبل از ما يک گروه مستند ساز چند روزي در همين اتاق 20متري ميهمانش بوده اند.

از دستانش نمي توانم چشم بردارم. آنقدر زمخت و ترک خورده اند که باورت نمي شود بتوانند ظريفانه هنرآفريني کنند. متوجه نگاه مبهوتم مي‌شود. دستش را به سوي دوربين مي گيرد و سرانگشتانش را تکاني مي‌دهد: پدران ما به اين دستان رنج ديده مي گفتند غيرت. حالا هيچ کس حاضر نيست به اين روز بيافتد. جوانان به پي گرفتن کار ما اشتياقي ندارند چون نه درآمد خوبي دارد و نه آينده اي.

7

استاد آهنگر که گويي سال هاست گوش شنوايي نيافته، چراغ نفتي جلوي دستش را جابه جا مي کند و درد دلش باز مي شود»يک زماني آهنگران کرند با ساختن ابزار کشاورزي مثل داس و دوکارد، کاسبي پررونقي داشتند اما با آمدن ماشين آلات کشاورزي و ابزار جديد بازار ما هم کساد شد. از حمايت معاونت صنايع دستي سازمان ميراث فرهنگي که مي پرسم، ابراز نارضايتي مي کند و پاسخ مي دهد: حمايتي در کار نيست و هيچ تسهيلاتي به ما ارائه نمي‌دهند. در ضمن هيچ تفاوتي ميان پيشکسوتان و جوانان شاغل در اين حرفه قائل نمي شوند.

5

حرفش را نيمه تمام رها مي کند و در کمد چوبي قديمي کنار دستش دنبال چيزي به جستجو مي‌پردازد. از فرصت استفاده مي کنم و اطراف را نگاهي مي اندازم. عکس روي پروانة کار رنگ پريده اش به من لبخند مي زند و شاخ هاي کل کوهي که بالاي سرش به ديوار ميخکوب شده اند در انتظار روزي آرام گرفته اند که يا دسته چاقوي فانتزي کلکسيونري شوند و يا ضامندار جيبي اي را غلاف کنند! کوره که نام مولا بر تاجش حک شده خاموش است. گويي ديگر از دميدن آتش به جان آهن، سرد شده و تاب ديدن پتک خوردنش را ندارد.

اين کارگاه انگار هنوز طعم چوب خانه تکاني هيچ عيدي را نچشيده و غبار سال هاي دور را هنوز با خود دارد. اما هر چه هست خاکي دامنگير است و آرامش بخش. استاد ماشاا… دست از جستجو بر مي دارد و يک جلد قرآن نفيس را به طرفم مي گيرد» اين هديه با ارزش از طرف آقا است. وقتي در نمايشگاه صنايع دستي توانمندي‌هاي روستايي در تهران شرکت کردم شنيدم که مقام معظم رهبري از اين نمايشگاه بازديد خواهند کرد. من هم به نيت ايشان قفل رمزداري ساختم که250 سال است کسي نظيرش را نساخته بود. اما اين بازديد کنسل شد و من هم هديه ام را به دفترشان ارسال کردم. چند روز بعد اين قرآن کريم به همراه نامه اي محبت آميز از طرف رهبر به دستم رسيد.

3

نمونه اي از قفل دست ساز رمزدار را به دستم مي دهد و بيان مي کند:ساخت اين قفل بيش از 250 سال بود که خاموش شده بود و من با ديدن يک نقاشي دوباره آن را احيا کردم.« کنجکاو مي شوم دستمزد ساخت چنين قفل بي نظيري را جويا شوم که خودش انگار فکرم را خوانده باشد، ادامه مي دهد:» ساختن اين قفل دو هفته اي کار مي برد و بسته به تعداد حروف رمزش و فلز به کار رفته در آن قيمتش متفاوت است ولي به طور متوسط يک ميليون تومان دستمزد دارد.

6

استاد ماشاا… ديپلم علوم تجربي دارد و به گفتة خودش آنقدر عاشق شغلش است که با پزشکي هم عوضش نمي‌کند. مي پرسم قيمت زياد برخي چاقوها به خاطر چيست؟ بلند مي شود و از پشت کوره کيسه اي بيرون مي آورد و محتوياتش را بيرون مي ريزد. شاخ هاي ريز و درشت که خود حکايت ها دارند، زمين سيماني اطراف تشکچه محل نشستنش را مي پوشانند. شاخ گوزني را کنار چاقويي مي گيرد و توضيح مي دهد: چاقوهايي که دسته شان از شاخ حيوانات به خصوص گوزن باشد مرغوب تر و گران ترند. علت محبوبيت شاخ گوزن را جويا مي شوم و پاسخ مي گيرم، اين نوع شاخ تنها در مناطق خاصي يافت مي شود و زيبا و محکم است و کيلويي 300 هزار تومان خريداري مي شود که بخش زيادي از آن قابل استفاده نيست، در نتيجه چاقويي که با شاخ گوزن ساخته شود گرانتر است.

استاد «ماشاا… روزپور» پدر فلز غرب کشور، علاوه بر چاقو، قفل، قطعات ماشين هاي قديمي که ديگر توليد نمي شوند و …دهنة اسب را هم به روش سنتي مي‌سازد که طرفداران خاص خودش را به خصوص در خارج کشور دارد.

آهنگر قصه ما گرچه از مسئولين فرهنگي گله دارد اما 14 سال بيمه اي که هم اکنون در سوابقش ثبت شده نتيجه طرح خوبي است که تحت آن هنرمندان حوزه صنايع دستي بيمه شده اند و کورسوي اميدي براي روزهاي بازنشستگي شان فراهم شده است.

2

به ظهر نزديک مي شويم و گاه رفتن مي آيد. ضبط صدا را که متوقف مي‌کنم تازه صحبت ها گل مي اندازد. از قديم مي گويد و حبس شدن پدرش در زمان طاغوت به خاطر ساختن تفنگ. از وضع زندگي و بچه هايش حرف مي زند و خوش حاليش را از اينکه فرزند پسرش سراغ اين پيشه نيامده ابراز مي کند او حالا صاحب يک نمايشگاه ماشين است و در کارش موفق. به خاطر منقل کوچک زيبايي که به سفارش يکي از مشتريانش ساخته کمي سربه سرش مي گذاريم و مي خندانيمش تا بلاخره متقاعدمان مي کند جهت دود کردن اسپند در مراسم شاديست. همراهان هنردوست ما به پاس ميهمان نوازي و رسم يادگار، سفارش ساخت چند چيز را به استاد مي دهند و از او مي خواهند مشخصات سفارششان را دقيق يادداشت کند. اونيز با خط زيبايش مشخصات کار را مي نويسد و با بستن دفترش به گزارش ما نيز خاتمه مي‌دهد.